دل نوشته استاد عابد
قندیل آه
من آن بنده رو سیاهم خدایا
که غیر از تو نبود پناهم خدایا
نیم از عطای تو نومید اگرچه
سراپا خطا و گناهم خدایا
همه از تو خواهان جنت ولی من
بغیر تو از تو نخواهم خدایا
زلال سحر گردم از رخ بشوید
چنان شب ز بس روسیاهم خدایا
ز خود شکوه دارم چنان تیره اختر
نه از گردش مهر و ماهم خدایا
بیان را چه حاجت که راز نهانی
بگوید زبان نگاهم خدایا
بدرماندگی ها کشد سر به گردون
زدن نغمه یا الاهم خدایا
ز دُرد شبانگاه دردم فزون شد
چشان صافی صبحگاهم خدایا
بدوش است بار گرانی ز عصیان
خود از چند - چون پر کاهم خدایا
چه شبها به یاد تو بر طاق گردون
شد آویزه قندیل آهم خدایا
به گلزار لطفت بگو خاره باشم
نگویم گلم یا گیاهم خدایا
همه راهها بسته بهتر برویم
که باشد بسوی تو راهم خدایا
نظر کن به رحمت که تا بگذرانی
ز عرش برین جایگاهم خدایا
خطای مدامم ببخشا ز رحمت
به اشک غم گاهگاهم خدایا
تو آن را که خواهی ز جان دوست دارم
نه این بس به عشقت گواهم خدایا؟
چو "عابد" سراپا غریق خطایم
کرم کن ببخشا گناهم خدایا
بسر منزل رحمتت چون کنم ره
نیاورده زادی فراهم خدایا
نگاهی ز رافت که افسر رباید
ز خورشید طرف کلاهم خدایا
خوشا حال من گر حسین تو باشد
به روز جزا دادخواهم خدایا
چه کم گردد از کبریا و جلالش
که خواند غلامی مرا هم خدایا