عرفان عملی و نظری
عرفان نظري و عرفان عملي :
علم عرفان نيز ساير بيشتر علوم دو جنبه دارد: عرفان عملي و عرفان نظري
«عرفان عملي آن است كه انسان روابط و وظايف انساني خود را با جهان و با خدا بيان ميكند، عرفان در اين بخش مانند علم اخلاق است، يعني يك علم عملي است. ولي با يك تفاوت اصلي كه در عرفان، سير و سلوك عرفاني منظور نظر است و سالك بايد مراتب سلوك را رعايت كند و تا از مرحلهاي نگذشته نميتواند وارد مرحلهاي ديگر شود. امّا در علم اخلاق صرفاً سخن از يك سلسله فضايل است، مانند: راستي ـ عدالت ـ عفّت ـ احسان و ايثار و... كه روح بايد با آنها مزيّن و متجلّي گردد.
در عرفان عملي سالك بايد منازل و مراحلي را با ترتيب و مراتب طي كند تا به قلّهي كمال انسانيّت يعني «توحيد» دست بيابد و اين سلوك بايد با مرشد و دليل راهي كه تمامي راه را طي كرده است آغاز و انجام پذيرد كه آن را انسان كامل ميگويند.
عرفا انسان كامل را كه ضرورتاً بايد همراه نوسفران باشد گاهي به «طاير قدس» و گاهي به «خضر» تعبير ميكنند:
همّتم بدرقهي راه كن اي طاير قدس طيّ اين مرحله بيهمرهي خضر مكن |
|
كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم ظلمات است بترس از خطر گمراهي |
بخش ديگر عرفان كه عرفان نظري گفته ميشود، «مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان، عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و ميخواهد هستي را تفسير كند برخلاف بخش اول كه مانند اخلاق است و ميخواهد انسان را تغيير دهد».[1][1]
در اين بخش «همچنان كه فلسفه الهي براي خود موضوع، مبادي و مسائل معرفي ميكند، عرفان نيز موضوع و مسائل و مبادي معرفي مينمايد. ولي البتّه فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تكيه ميكند و عرفان مبادي و اصول به اصطلاح كشفي را مايهي استدلال قرار ميدهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح ميدهد.»[2][2]
«عرفان نظري يعني جهانبيني عرفاني كه عارف و عرفان دربارهي جهان و هستي دارد كه به طور مسلّم با نظر هر فيلسوفي مختلف است، يعني طبقهيعرفا يك جهانبيني خاص دارند كه با ساير جهانبينيها متفاوت است. يكي جهانبيني خاص دربارهي خدا، درباره هستي، دربارهي اسماء و صفات حقّ و دربارهي انسان. در واقع عرفان نظري اين است كه خدا در نظر عارف چگونه توصيف و شناخته ميشود؟ و انسان در نظر عارف چگونه است؟ عارف در انسان چه ميبيند و انسان را چه تشخيص ميدهد؟
عرفان نظري در واقع پايههاي بينش عرفاني است كه بعضي هم آن را به عرفان فلسفي تعبير ميكنند. آغاز عرفان نظري از زماني است كه عرفان به صورت يك فلسفه و يك بيان و يك بينش دربارهي وجود و هستي مدوّن شد. البتّه كم و بيش به طور متفرّقه در كلمات عرفا از صدر اسلام شاهد آن بودهايم ولي آن كس كه عرفان را به صورت يك علم درآورد و در مقابل فلاسفه آن را عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير كرد و اثر گذاشت روي فلسفه؛ و فلاسفهاي كه بعد از او آمدند، چارهاي جز اعتنا به نظريات او نداشتند، محييالدّين عربي است، بدون شك پدر عرفان نظري در اسلام محيالدّين عربي، اين اعجوبهي روزگار است.
محييالدّين، هم در عرفان عملي قدم راسخ داشته، يعني از اول عمرش اهل رياضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظري بينظير بوده است. محيالدّين اوّل كسي است كه عرفان را متفلسف كرد، يعني به صورت يك مكتب منظّم درآورد. بحث مسئلهي «وحدت وجود» كه محور عرفان است براي اوّل بار توسط محيالدّين بيان گرديد. عرفان نظري بدين صورت كه عملي مدوّن باشد و در مسائل به شكل فلسفي اظهارنظر كند اگرچه بيش و كم سابقه دارد ليكن مسلّماً تدوينكنندهي آن در دورهي اسلامي محيالدّين عربي طائي اندلسي است.
عرفان نظري قبل از محيالدّين نظير منطق قبل از ارسطو است كه هم بود و هم نبود، بود، از اين لحاظ كه مردم بالفطره تا حدود زيادي طبق قواعد منطقي عمل ميكردند و نبود، يعني به صورت يك علم مدوّن نبود.
عرفان نظري نيز چنين است. بر تمام مسائل عرفان نظري، ميتوان شواهدي از آيات قرآني و كلمات اولياء بزرگ حق مخصوصاً حضرت امير عليهالسلام يافت، ولي محيالدّين اول كسي است كه عرفان نظري را به صورت عملي كه موضوعش ذات حقّ است درآورد. محيالدّين چه در عرفان نظري و چه در عرفان عملي شيخالعرفا است و به حقّ او را شيخاكبر لقب دادهاند.
بعد از او عرفان رنگ و بوي ديگري پيدا كرد. شاخصيّت او در عرفان كه به طور مطلق تحت عنوان شيخ از او ياد كردهاند از شاخصيّت «بوعلي» كه شيخ در فلسفه و «شيخ طوسي» كه شيخ مطلق فقه است در ميان قدما، و شيخ «انصاري» كه شيخ مطلق فقه و اصول است در صد سالهي اخير، و شيخ «عبدالقادر» كه شيخ مطلق فنّ فصاحت و بلاغت است، بيشتر است كه كمتر نيست. محيالدّين، غوغايي عرفاني در جهان اسلام از اندلس گرفته تا مصر و شام و ايران و هند برانگيخت.»[3][3]
«تفسير عرفان از هستي، و به عبارت ديگر: جهانبيني عرفان هستي، با تفسير فلسفه از هستي تفاوتهاي عميقي دارد. از نظر فيلسوف الهي، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الّا اين كه خدا واجبالوجود و قائم بالذّات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولي از نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايي كه در برابر خدا قرار گرفته باشند، هرچند معلول او باشند، وجود ندارند، بلكه وجود خداوند همه اشياء را دربر گرفته است، يعني همهي اشياء اسما و صفات و شئوون و تجليّات خداوندند، نه اموري در برابر او. نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است، فيلسوف ميخواهد جهان را فهم كند، يعني ميخواهد تصويري صحيح و نسبتاً جامع و كامل از جهان در ذهن خود داشته باشد؛ از نظر فيلسوف حدّ اعلاي كمال انسان به آن است كه جهان را آنچنان كه هست با عقل خود دريابد به طوري كه جهان در وجود او وجود عقلائي بيابد و او جهاني شود عقلاني. لهذا در تعريف فلسفه گفته شده است: «فيلسوفي عبارت است از اين كه انسان جهاني بشود عقلي، شبيه جهان عيني».
ولي عارف به عقل و فهم كاري ندارد، عارف ميخواهد به كُنه و حقيقت هستي كه خدا است برسد و متّصل گردد و آن را شهود نمايد[4][4]».
اهل قيل و قال در گفت و شنود |
اهل وجد و حال در كشف و شهود |
خلاصه ابزار كار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولي ابزار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است.
البتّه شايان ذكر است كه عرفا هيچ وقت منكر علم و منطق و استدلال نبودهاند و نيستند و اگر در جايي مشاهده ميشود كه با آن مبارزه كرده و يا نكوهش نمودهاند، مانند مولانا جلالالدّين:
پاي استدلاليان چو بين بود |
پاي چو بين سخت بيتمكين بود |
و يا مانند صائب تبريزي:
باید در پاسخ گفت كه در نظر عمدهي اينان دعوت اهل منطق به عرفان عملي است، چنان كه همين نكوهش را به كساني كه فقط به عرفان نظري اكتفا كردهاند دارند. و البتّه «دارايي غير از دانايي است و دارايي خيلي هنر است، از دارايي تعبير به عشق و ذوق ميكنند كه چشيدن و يافتن و رسيدن است. عبارتپردازي و سجع و قافيهسازي صنعت است و ذوق و شهود مايهي عزّت و سبب سعادت است، لذا حافظ عليهالرّحمة فرمايد:
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ |
و به همين مفادّ و مضمون با عالمان و واعظاني كه در محراب و منبر ديگرند و چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند سخن بسيار دارد[5][5]».
و حضرت استاد علّامه حسنزاده آملي ميفرمايد: «قيصري عرفان نظري را نيز خبر ميداند نه عيان، و حق با اوست، پس مذمّت اين فريق علم منطق را نه چنان است كه ديگران ميپندارند كه علم منطق منتج و موصل به مطلوب نيست، بلكه دعوت دانشمندان منطقي به مراتب عاليتر است كه عيان و ذوق و وجدان و شهود است؛ بدين دعوت به عرفان عملي كه شعبه اهمّ اخلاق و مهمّ ترين همّ انسان است[6][6]».
و خلاصه عرفان نظري لازمهي عرفان عملي است، واصل عرفان عملي است كه سالك بايد مراتب سلوك را طي كند تا به حقيقت سلوك اليالله برسد، و بدون طي مراحل سلوك عرفان عملي، علوم عرفاني نه تنها سالك را به مقصد نميرساند، شايد دور نيز نمايد.
و در خاتمه عرفان نظري دانستن است و عرفان عملي، عمل نمودن و نتيجه گرفتن. به عنوان مثال عرض ميشود، زماني كه:
سالك طريقت آگاهي مييابد كه رسول گرامي اسلام محمّدمصطفي صلّياللهعليهوآله فرموده است: «من اخلص لله اربعين صباحاً ظهرت ينا بيع الحكمة من قلبه علي لسانه» يعني هركس چهل روز اعمال خود را خالص كند، چشمههاي حكمت از قلب او بر زبانش جاري خواهد شد؛ يافتن و دانستن و درك كردن اين حديث شريف عرفان نظري است ولي عمل نمودن به آن تا نتيجه حاصل شود، عرفان عملي است. تا چهل روز خود را خالص نگرداني، نميتواني نتيجه بگيري، چرا كه تاريكي ناشي از پيوندها و اسارتهاي زندگي مادّي است و حجاب راه سالك است. و چلّهنشيني كورهاي است كه همهي آنها را ميسوزاند و طبيعت انسان را صاف نموده و حكمت الهي را در سينهاش جوش ميزند و بدين طريق تصفيهي باطن پيش ميآيد، چنان كه حافظ فرموده است:
سحرگه رهروي در سرزميني |
همي گفت اين معمّا با قريني |
پس بدون تلاش و كوشش عملي راه به جايي نخواهيم برد، سلوك عملي هميشه به همراه رنج و بلا و رياضت است.
عشقبازي كار بازي نيست اي دل سر بباز |
شايان ذكر است كه عرفان عملي با توجه به جذّابيتها و شيرينيهايي كه براي سالك اليالله دارد، مشكلاتي نيز دارد كه حضرت استاد سيّديحيي يثربي در كتاب زيباي «عرفان عملي در اسلام» به صورت مفصّل بحث نمودهاند كه جهت استفاده سالكان عزيز به طور اختصار بررسي ميشوددشواريهاي عالم عرفان را ميتوان به اقسام مختلف تقسيم كرد؛ ما در اينجا اين مشكلات را در دو گروه، دشواريهاي عام و خاص بررسي ميكنيم.
الف) دشواريهاي عامّ:
1 ـ مخالفت عالمان 2 ـ اشتباه سلوك با عمل به احكام شريعت 3 ـ بحثي شدن عرفان 4 ـ خانقاهي شدن عرفان 5 ـ دشواري راه عرفان
ب) دشواريهاي خاصّ:
سلوك سفري است كه هرگونه رنج و سختي در آن طبيعي است؛ اگرچه سريان عشق و جاذبهي آن در سراسر هستي و گرفتاري انسانها در كمند اين عشق و جاذبه، ايمان و ارادهي نيرومند سالك و عنايت حق، از عواملي هستند كه اين كار دشوار را قابل تحمّل ميكنند. به هر حال، آگاهي از اين مشكلات لازم است. اين مشكلات را براساس مراحل به سه دسته ميتوان تقسيم كرد: مشكلات پيش از عزم سلوك؛ مشكلات عزم سلوك؛ مشكلات عوالم سلوك.
1 ـ مشكلات پيش از عزم سلوك:
عزم سلوك بر يقظه استوار است، يعني تا انسان به گونهاي آگاه و هوشيار نگردد، عزم و قصد سلوك براي او امكان نخواهد داشت. چرا كه به تعبير مولاي متّقيان، عليبنابيطالب(ع) «انسان فرزند دنياست». آري ما، از دنيا متولد شده و از همين جهان خاكي تغذيه ميكنيم و در آغوش همين دنياي محسوس زندگي ميكنيم و دل و جانمان هميشه به اين دنيا اشتغال دارد و همه چيز دنيا براي انسان تاثيرگذار است. پس بايد به حقيقت حجاب بودن دنيا و ماديّات پي ببريم و از حقيقت خويشتن آگاهي يابيم، چرا كه ابن عربي ميگويد: «در عالم سلوك هر ميوهاي بچيني، از درخت خود چيدهاي و هرچه بگيري از خود گرفتهاي[7][7]». پس آگاهي و توجّه انسان به سير و سلوك «اهليّت و شايستگي» نقش مهمّي دارد، و شرايط نيز در اين باره سرنوشت سازند، مانند: خانواده، مربي، معلم، همسر، همكار و... در توجّه انسان به عالم معنا و فرو ريختن حصار غفلت او اثر دارند.
2 ـ مشكلات عزم سلوك:
اگر توفيق الهي با كسي همراه شد و عوامل و شرايطي دست به دست هم داد و زمينهي بيداري و توجّه او را فراهم كرد و كار به جايي كشيد كه او قصد سلوك كرد، در اين مرحله نيز مشكلات بيشماري پيش ميآيند و در برابر عملي شدن اين قصد و عزم، ايستادگي ميكنند، مشكلات عزم سلوك را به دو دسته كلي ميتوان تقسيم كرد: مشكلات و موانع بيروني؛ مشكلات و موانع دروني.
ـ مشكلات و موانع بيروني:
الف) مدّعيان و فريبكاران
سلوك حركت باطني است. باطنها بسيار متفاوتند و از اين روي هر كه عزم سلوك كند، به دو گونه هدايت و سرپرستي و حمايت نيازمند است. عام و خاص. سالك بايد از اين دو جهت، تحت تعليم و تربيت قرار گيرد. تعاليم عام و استادان عام، خط ميدهند و چارچوب اطمينان بخش را تعيين ميكنند، و اين موضوع در سير و سلوك بسيار مهم است. تعليم خاص و استاد خاص، نيز روند سلوك و مجاهدهي اشخاص را به صورت شخصي و فردي زير نظر ميگيرد.
در شريعت و اعمال ديني، استاد عام ضرورت دارد. اما استاد خاص ضرورت ندارد، براي نمونه، با ابلاغ عام، دستور روزه را فرا ميگيريم و ديگر خودمان روزه ميگيريم و رفع تكليف ميشود؛ امّا در عبور از مقام توبه به مقام انابه، يا از انابه به توكّل، سالك عوالمي را پشت سر ميگذارد كه اين عوالم نسبت به افراد مختلف كاملاً متفاوتاند، اين تفاوتها همگي جنبهي باطني داشته و در هركسي همراه با شرايط و آمادگي هاي او، راهنمايي خاص و اختصاصي ميخواهند. همين نياز به راهنما و آموزشهاي عام و خاص، زمينه را براي ادّعا و فريبكاري شيّادان آماده ميسازد. بنابراين، كسي كه هوشيار و آگاه شده و عزم سلوك كرده باشد، نخستين مشكل او يافتن استاد صالح و شايسته است.
رفتن به راه شريعت آسان و اطمينانبخش است، روندگان، تا دستيابي به راهنمايي صالح بايد در اندازهي توان به رعايت شريعت بكوشند. البتّه در همهي مراحل سلوك توجّه به ارشاد و راهنمايي خداوند و انبياء و اولياء(ع) به عنوان دستورات عام، از ضروريّات است. و بيتوجهي به شرع محمّدي، انسان را از نعمت عنايت و محبّت و امداد الهي بيبهره ميسازد، چنان كه در قرآن كريم به پيامبر اسلام(ص) دستور داده است كه به مردم ابلاغ كند: «اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروي كنيد تا خداوند نيز شما را دوست بدارد[8][8]».
به همين سبب «عبور سالك از مقامات سلوك و ميزان توفيق او در كشف و شهود، كاملاً به ميزان پيروي او از اولياء و انبياء(ع) بستگي دارد[9][9]».
ب) خيرخواهان و ملامتگويان:
در اين مرحله، شمار بسياري، از زن و فرزند و پدر و مادر گرفته، تا دوستان و آشنايان، به دو صورت، براي دل سرد كردن انسان و بازداشتن او از سلوك ميكوشند، يكي به صورت نصيحت و خيرخواهي، و ديگري به صورت ملامتگويي، اين خيرخواهي، دلايل و مباني گوناگون دارد، از قبيل: تحقير و يا تكذيب سلوك كه: اينها همه ياوه است و بيحاصل و چنين كارهايي تنها در شأن كساني است كه ديوانهاند و يا فريب خورده و دچار توهّم. يا با بزرگ و دشوار نشان دادن كار كه: چنين كارهايي از ما ساخته نيست كه به قول معروف:
جايي كه عقاب پر بريزد |
از پشهي لاغري چه خيزد؟! |
ملامتگويان نيز دلايل و مباني خود را دارند و هركس به نوعي زبان به سرزنش ميگشايد.
مشكلات و عوامل دروني:
مشكلات و عوامل دروني عبارتند از: دلبستگيهاي انسان و خلق و خوي حيواني او، چنان كه در تحصيل علم و دانش، تنبلي و هواهاي نفساني، انسان را از تلاش و كوشش باز ميدارد، در سير و سلوك نيز، تنپروري و آسانطلبي اساس همهي عذرها و بهانههايي است كه درون انسان، براساس آنها به ترك سلوك و مجاهده وسوسه ميشود.
تنپرور از كجا و تمنّاي وصل دوست |
نمونهاي از وسوسهها را كه عطّار نيشابوري در منطقالطّيراش آورده به اختصار بيان ميكنيم:
پرندگان كه هر كدام نماد طبقهاي از طبقات و اصناف مردماند، متوجّه وجود سيمرغ ميشوند و هدهد آنان را به سير و سفر به سوي سيمرغ تشويق ميكند. امّا آنان راه را دشوار يافته و هر يك به گونهاي عذر آورده و بهانه ميتراشند:
ليك چون ره بس دراز و دور بود |
هركسي از رفتنش رنجور بود |
از موارد عذر و بهانهها كه سالك ميتواند گرفتار شود عبارتند از:
الف) گرفتاري در منزلگاه مجاز ب) دون همّتي و كوته نظري
ج) جاه و مقامخواهي د) دور ديدن فاصله ه ( وسوسههاي پوچ، و...
2 ـ مشكلات مراحل و منازل سلوك:
چو عاشقميشدم گفتم كه بردم گوهر مقصود |
منظور از مشكلات مراحل سلوك، مشكلات و پيچيدگيهايي هستند كه پس از آغاز سلوك ظاهر ميشوند. چون اين گونه مشكلات كلّاً جنبهي عملي و عيني داشته، بحث دربارهي آنها چندان جدّي و سودمند نخواهد بود، بنابراين تنها به مواردي از ويژگيهاي اين گونه مشكلات اشاره ميشود:
الف) بيخبري ديگران:
يكي از ويژگيهاي اين مشكلات آن است كه جز بر اهل سلوك كه عملاً آنها را تجربه ميكنند، چيزي از آنها براي ديگران معلوم نخواهد بود.
اين مشكلات به صورت قانونمند ظاهر نميشوند، هركسي براي خود مشكلات خاصّي دارد كه از تمامي جهات با ديگران فرق ميكند.
ج) مشكلات پايانناپذير:
هر مرحلهاي با مشكل خاصّ خود همراه است، به عبارت ديگر، سالك به هر مرحلهاي كه برسد، غم و درد عشق، پيش از وي در آن مرحله و منزل حضور خواهد داشت:
عشق تو بلاي دل درويش من است |
د) پيچيدگي و غرابت:
مشكلات طريقت چنان بيحساب و پيچيدهاند كه همه را دچار سردرگمي و حيرت ميكنند.
عجايب ره عشق اي رفيق بسيار است |
در عالم سلوك، تجربههايي براي سالك پيش ميآيند كه دربارهي آنها توان هيچ گونه گفت و گو ندارد:
هشدارهاي سلوك:
از آنجا كه سلوك، عمل معنوي پيچيدهاي است، پيش از اقدام به آن، لازم است نكاتي به دقّت مورد توجّه سالك قرار گيرند؛ ازجمله:
1 ـ اهليّت:
سلوك و پيشرفت هركس به ميزان اهليّت او خواهد بود. فيض الاهي بيدريغ برقرار است، اما هركس به قدر استعداد و اهليّت از آن فيض بهرهمند خواهد شد.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست |
2 ـ راه و روش:
راه و روشها متفاوت است، سالك بايد با راه و روش درست، مناسب حال خود، كار كند تا به نتيجه برسد.
3 ـ گزينش راهنما:
يافتن راهنماي مناسب كه در ظلمات سلوك، خضر راه بوده و انسان را به لقاءالله برساند، بسيار بسيار شايستهي دقّت و هوشياري است. سلوك يك تكليف عامّ نيست، يك جسارت و اقدام فردي است؛ بنابراين در شرايط نامناسب، نبايد انجام پذيرد، بدون شكّ توسّل به ولايت اهلبيت(ع) كه سفينهي نجاتاند، به ويژه استمداد از ولايت حضرتوليّعصر(عج) بسيار سازنده خواهد بود.
4 ـ توجّه به اعمال:
شماري براساس برخي اظهارات شطح گونهي عارفان، چنين ميپندارند كه در عالم سلوك، كفر و ايمان، مسجد و ميخانه و زهد و فسق تفاوتي ندارند، اين اشتباه بزرگ، بسيار گمراهكننده است، در همهي متون عرفاني، حتّي يك اشاره به چنين ادّعايي يافت نميشود، همهي عارفان نه تنها به فقه و شريعت بياعتنا نبودهاند، بلكه حتّي به رعايت مستحبّات و مكروهات نيز تأكيد كردهاند. تأكيد عارفان به پيروي از شريعت دلايلي دارد، ازجمله:
الف) اولويّت شريعت در تنظيم رياضت: سلوك براساس رياضت استوار است، رياضت هم نيازمند اعمال و رفتار است، وقتي كه بناي سالك بر آن است كه تن به كار داده و عمل كند، كدام عمل، بهتر از عمل به شريعت خواهد بود؟
ب) لذّت و شوق بندگي: همهي اهل سلوك برآنند كه سالك از همان قدمهاي اول با آثار سلوك آشنا ميشود، اگرچه هدف نهايي و مقصود اصلي اهل سلوك، لقاءالله است كه در مراحل بعد از رضاي ذات تحقق مييابد. اما عارف سالك در هر قدمي از سلوك هم به نتيجهي مناسب آن قدم دست مييابد. در عالم عرفان بهشت نقد است و سالك نتيجهي عملش را به قول معروف: پيش از خشك شدن عرقش دريافت ميكند.
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماه نو |
ج) شريعت عامل رهايي: نجمالدّين رازي ميگويد: «در دبيرستان شرايع انبياء(ع) اول الفباء شريعت ببايد آموخت، كه هر امري از اوامر شرع، كليد بندي از بندهاي آن طلسم اعظم است، چون به حق هر يك در مقام خويش قيام نمودي، بندي از طلسم گشاده شود، نسيمي از نفحات الاهي، از آن راه به مشام جانت رسد... چون بدين جاده قدم به صدق نهي، الطاف ربوبيّت، در صورت استقبال، به حقيقت دستگيري قيام نمايد...
د) شريعت حظّ و بهرهي جنبهي خاكي انسان است: از آنجا كه عبادت خلق، نسبت به حقّ، يك حقيقت تكويني است. هنگامي كه بنده در حال نماز ميگويد «تو را ميپرستم و از تو ياري ميجويم» اين يك تعارف زباني نيست، بلكه جريان گزارهي صادقي بر زبان عبد است كه اين گزاره، برابر با عين تكوين و واقعيّت هستي است. و از اين روي در هيچ شرايطي از اوج و اعتبار ساقط نميگردد. بنابراين عبادتهاي ظاهري، حظّ و نصيب جنبهي ظاهري ما از باطن جهان هستي است. عارف كه به جهان باطن وارد شده و باطنش هماهنگ با تكوين در پرستش حقّ است، ظاهرش نيز با عبادات ظاهري در اين پرستش همگام با باطن او ميگردد.
ه ( شريعت تنها راه تسلّط بر نفس امّاره: يكي از هدفهاي اصلي سلوك، رام كردن نفس امّاره است. ابنسينا هم رام كردن نفس امّاره را يكي از سه هدف اصلي رياضت دانسته و نخستين عامل رام كردن نفس را، عبادت همراه با تفكّر و تأمّل برشمرده است.[11][12]
پيامبر اسلام(ص) نفس را دشمنترين دشمن انسان ناميده و مبارزه با آن را جهاد اكبر دانسته است. عطّار نيشابوري گويد:
نفس سگ هرگز نشد فرمانبرم |
من ندانم تا ز دستش جان برم |
و در جاي ديگر از زبان هدهد:
اما به هر حال، اين نفس سركش و عاصي را به فرمان شرع ميتوان رام كرد و شكست داد.[12][13]
چنان كه ابن عربي در اين باره گويد: «شريعت جادّهاي روشن و رهگذر نيكبختان است و طريق خوشبختي، هركه از اين راه برود، به رهايي ميرسد و هركه از آن روي گرداند، سرنوشتي جز هلاكت نخواهد داشت[13][14]».
خداوندا تو را شاكريم كه عنايت فرموده و ما را با ياد خويش مشغول كردهاي به شكرانهي اين نعمت عظمي سر بر آستان كبريايي ميساييم و عرض ميكنيم.
گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن
مصلحي تو اي تو سلطان سُخن[14]15]
1 ـ مرصادالعباد ـ ص 74