دل نوشته حسن زاده آملی

.

867er4556

به حقیقت برو و بگو آمدم،

اگر گفتند: اینجا چرا آمدی؟

بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم.

این ره است و دگر دوم ره نیست               این در ست و دگر دوم در نیست

اگر گفتند: به اذن کی آمدی؟ بگو: شنیدم :

بر ضیافت خانه فیض نوالت منع نیست              در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته

اگر گفتند: تا به حال کجا بودی ? بگو راه گم کرده بودم.

اگر گفتند: چی آوردی؟

بگو: اولا،  دل شکسته که از شما نقل است :

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس               بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

و ثانیا

جز نداری نبود مایه دارایی من                 طمع بخششم از درگه سلطان من است

و ثالثا:

الهی آفریدی رایگان، روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان. تو خدایی نه بازرگان

اگر گفتند : بیرونش کنید بگو:

نمی روم ز دیار شما به کشور دیگر            برون کنید از این در درآیم از در دیگر

اگر گفتند: این جرات را از که آموختی؟

بگو: از حلم شما

اگر گفتند: قابلیت استفاضه نداری؟

بگو: قابلیت را هم شما افاضه می فرمایید

باز اگر به تو اعراض نمودند بگو:

به والله به بالله به تالله             به حق آیه نصرمن الله

که مو از دامنت دست بر ندیرم            اگر کشته شوم الحکم لله

اگر گفتند: مذنبی.

بگو: اولا، شنیدم شما غفارید و ثانیا، من ملک نیستم آدم زاده ام

و ثالثا:

ناکرده گنه در این جهان کیست بگو         آن کس که گنه نکرده و زیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی                  پس فرق میان من و تو چیست بگو

اگر گفتند: این حرف ها را از کجا یاد گرفتی بگو:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود              این همه قول و عزل تعبیه در منقارش

اگر گفتند: چه می خواهی؟ بگو:

جز تو ما را هوای دیگر نیست                             جز لقای تو هیچ در سر نیست. (1)

اضافه کردن نظر