دل نوشته حافظ

.

n00243411-b

غزل (466) اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي

چاپ پست الكترونيكي

1) اي  بي خبر بكوش كه صاحب  خبر  شوي                    تا راهـرو نبـاشي كـي راهبـر شـوي

2) در مكتـب  حقايق پيـش اديـب  عشـق                    هان اي پسر بكوش كه روزي پـدر شوي

3) دست از مس وجود چو  مردان ره  بشوي                    تـا كيميـاي عشـق بيـابي و زر شـوي

4) خواب  و خورت ز  مرتبهِ خويش دور كرد                 آنگه‌رسي‌به‌خويش‌كه‌بي‌خواب‌وخورشوي

5) گر نور عشقِ حـق به دل و جانت اوفتـد                      بالله كز آفتـابِ فلـك  خوبتـر  شـوي

6) يك دم غريق بحر خـدا شو گـمان مبـر                     كز آب هفت بحر بـه يـك موي تر شوي

7) از پـاي تا سرت همه نـور خـدا شـود                        در راه  ذوالاجلال چو بي پا و سر شـوي

8) وجـه خـدا اگـر شـودت منظرِ نظـر                          زين  بس شكي نماند كه صاحبنظر شوي

9) بنياد هستي تو چـو زيـر و زبـر شـود                       در دل مدار هيچ كـه زير و زبر شـوي

10) گر در سرت هواي وصال است حافـظا                       بايـد كـه خـاك درگه اهل هنر شوي

معاني لغات غزل (466)

بي خبر: آن كسي كه از اسرار خلقت كاينات خبري ندارد.

صاحب خبر: عارف، كسي كه درجات مختلف سير و سلوك را طي و از علم اليقين به عين اليقين و حق اليقين و به سوي كمال راهسپر باشد.

راهرو: سالك، سالك راه طريقت.

راهبر: پيشوا، مرشد، صاحب مقام ارشاد، رهبر.

مكتب حقايق: جايي كه حقايق را در آنجا فرا مي گيرند، مَدْرَس.

اديب عشق: (اضافه تشبيهي) عشق به اديب يعني آداب دان و آموزنده ادب تشبيه شده است.

هان: (شبه جمله) هشيار باش، آگاه باش.

پسر: فرزند، كنايه از سالك و راهروِ بي تجربهِ بي خبر.

پدر: كنايه از رهبر و مرشد صاحب خبر.

مس وجود: (اضافه تشبيهي) وجود به مس تشبيه شده.

مردان ره: مردان راه، سالكان طريق الي الله.

كيمياي عشق: (اضافه تشبيهي) عشق به كيميا تشبيه شده.

مرتبه: رتبه و مقام و موقعيت.

آنگه رسي به خويش ... : آنگاه به مقام و مرتبه خويش برسي ... .

غريق: غرق شده.

بحر خدا: (اضافه تشبيهي) خدا به بحر تشبيه شده.

هفت بحر: هفت دريا، در قديم هفت دريا را در روي زمين مي شناخته اند كه عبارت بوده است از درياي عمان- درياي احمر- درياي بربر- درياي اقيانوس- درياي روم- درياي اسود- درياي اخضر.

ذوالجلال: صاحب جلالت، صاحب بزرگواري، صفتي از صفات الهي.

وجه خدا: چهره خدا،‌كنايه از راه رضايت الهي، ذات حق.

مَنظَر: نظرگاه، ديدگاه.

نَظَر: ديدار.

در دل مدار: در ضمير نداشته باش، تصور مكن.

هواي وصال: آرزوي ديدار و رسيدن به محبوب.

اهل هنر: صاحبان فضيلت، دانايان و عارفان و صاحبان كمال.

معاني ابيات غزل (466)

(1) اي آنكه از اسرار خلقت كانيات بي خبري، سعي كن تا دل آگاه شوي. تا سالك و رونده راه نباشي چگونه مي تواني به مقام رهبري برسي.

(2) اي پسر،‌ در مدرسه حقايق و در نزد آموزگار عشق سعي كن تا مثل پدر مجرب و آگاه شوي.

(3) مانند سالكان راه حقيقت از وجود خود كه چون مس كم ارزش است چشم بپوش تا به اكسير عشق دست يافته و به طلا مبدل شوي.

(4) انديشه خواب و خوراك تو را از مقام واقعي خود دور كرده است وقتي به مقام درخور خويش دسترسي پيدا مي كني كه فكر خواب و خوراك را از سر به در كني.

(5) اگر پرتو عشق الهي به دل و جانت بتابد، سوگند به خدا كه از آفتاب جهانتاب روشنتر خواهي شد.

(6) يك لحظه خود را در درياي تفكر الهي غرق كن و مطمئن باش كه آب هفت دريا يك موي موي از بدن تو را تر نخواهد كرد.

(7) اگر در راه خداوند ذوالجلال بي قرار شده سر از پاي نشناسي، سراپاي وجود تو را نور خدا فرا خواهد گرفت.

(8) اگر خوشنودي و رضايت خدا مورد نظرت باشد بي گمان روشن ضمير و بينا دل خواهي شد.

(9) اگر بنياد هستي تو (در نتيجه آنچه در بالا توصيف شد) دگرگون شود، هيچ مپندار كه دگرگوني و خللي در وجود و روح تو راه يابد.

(10) حافظ اگر در سر، خيال رسيدن به محبوب را مي پروراني، بايستي خاك درگاه مردمان صاحب فضل و هنر شوي.

شرح ابيات غزل(466)

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف

٭

در ديوان حافظ اين غزل از جهاتي در نوع خود كم نظير و محصول دوره كمال شاعر در مراحل سير و سلوك عرفان است.

بي شك آنچه را كه حافظ در بيت بيت اين غزل بازگو و توصيه كرده، خود به تجربه دريافته و خود اين مراحل را از سر گذرانيده است. بنابراين با غور و دقت در مفاد ابيات اين غزل مي توان به روحيه و شناخت شاعر دست يافت.

حافظ در شروع كلام به آن كسي كه تازه پا به جاده سير و سلوك نهاده توصيه مي كند كه هدف اصلي تو بايد اين باشد كه از اسرار خلقت و وجود خالق سر درآوري. و در بيت دوم راه را به او نشان داده مي فرمايد راه، راه عشق است و تو بايد در نزد آموزگار عشق، درس حقايق را فرا گيري تا مجرب و كار آزموده گردي. و در ابيات بعدي سالك را متوجه اين نكته مي سازد كه دست از خواسته هاي نفساني بكش تا به درجات عالي برسي و به خور و خواب مينديش تا موفق به شناخت واقعي روح متعالي خويش شوي. نور عشق الهي را دل خود بتابان تا خود خورشيدي تابناك شده و (از پاي تا سرت همه نور خدا شود) و اگر در راه خدا و خوشنودي او گام برداري آن زمان به درجه كمال رسيده و صاحب نظر و مرشد و پيشوا خواهي شد.

شاعر در بيت نهم به نكته دقيقي اشاره كرده مي فرمايد اگر جسم و وجود مادي تو زير و زبر شود يعني فاني و دستخوش نابودي گردد هيچ تصور نكن كه جوهر مجرد روح تو هم نابود خواهدشد و اين اشاره به اين عقيده فلاسفه و عرفاست كه روح را نشاني از نور خدا در وجود مادي بشر مي دانند.

معنی شعراز استاد عبدالحسین جلالیان

اضافه کردن نظر