نشانه‌هاي دوستداران خداوند

.

نشانه های دوستداران خدا

دوست داشتن مرگ

ازجمله‌ي نشانه‌ها دوست داشتن مرگ است، چرا كه راه وصول به لقاي حبيب مي‌باشد و وقتي محبّ بداند كه مشاهده و لقاء جز با رفتن به منزلگاه دايمي امكان ندارد و آن هم تنها از راه مرگ ميسور است، به ناچار شوق به مرگ در او پيدا مي‌شود و سفر از اين منزلگاه به سراي محبوب بر او سنگين نباشد.

و مرگ كليد رستگاري و دري است كه از آن به منزل محبوبِ جان‌ها وارد توان گشت و خداوند دوست داشتن و آرزو نمودنش را نشانه‌ي محبّت و ولايت خود قرار داده و شرط درستي ادّعاي محبّت خوانده است و مي‌فرمايد: «اي آنان كه به يهوديّت گرويديد، اگر بر اين باوريد كه شما دوستان خداييد نه ديگر مردمان، مرگ را آرزو كنيد ـ اگر راستگوييد».

و همچنين تحمّل درد كشته شدن در راهش را  شرط درستي ادّعاي آمادگي شهادت دانسته و در برابر مدّعياني كه مي‌گفتند «ما خدا را دوست داريم» مي‌فرمايد: «خداوند دوست مي‌دارد آنان را كه پيكار مي‌كنند به صف در راه خدا»، و مي‌فرمايد:  «مي‌رزمند در راه خدا، پس مي‌كشند و كشته مي‌شوند».

و نشانه‌ي مرگ دوستي در انسان دوري گزيدن از وسايل دنيوي و روگرداني از انس گرفتن با مردمان و نفرت از شهوت‌ها و بي‌اعتنايي به رسم‌هايي چون انس با اهل زمانه و رفتن به پيش حكّام و سلاطين است و همچنين هم‌عنان نشدن با كم سالان و جوانان و در پي همنشيني آنان و ديگر افراد خوشگذران و بيكاره نبودن و دوري از كساني كه دل‌هاشان كشتگاه دنيادوستي و لذّت‌جويي در دنياست. چرا كه هم‌عناني چنين كسان ماندگار شدن در دنيا را پيش انسان شيرين نمايد و نسبت به مرگ ايجاد كينه كند.

2 ـ خلوت گزيني و مناجات با خدا

و ديگر از نشانه‌ها، تنهايي‌جويي است و انس‌گيري با مناجات خدا و كتاب او و توجّه به تهجّد و غنيمت شمردن شب و صفايي كه در آن با بريده شدن انسان از مشاغل دست مي‌دهد و كمترين مرتبه‌ي محبّت لذّت بردن از تنهايي با حبيب و عشق به مناجات با اوست و امّا آن كه خواب و يا هم‌صحبتي با اغيار را از مناجات حبيب لذيذتر مي‌بيند چگونه ادّعاي محبّتش را باور توان داشت.

و در داستان «برخ» ـ همان برده‌ي سياهي كه موسي(ع) به وسيله‌ي او باران طلبيد ـ آمده است كه خداوند تعالي به موسي(ع) فرمود: «برخ مرا بنده‌ي خوبي است، جز اين كه عيبي دارد». موسي(ع) عرض كرد: «پروردگار من! عيب او چيست؟» فرمود: «نسيم درختان او را جالب مي‌نمايد و بدان آرامش مي‌گيرد و كسي كه مرا دوست مي‌دارد به چيزي آرامش نگيرد».

پس نشانه‌ي محبّت اين است كه تمامي عقل و فهم در لذّت مناجات حبيب مستغرق گردد و با او انس گيرد، به طوري كه با تنهايي و مناجات و انديشه در بزرگي و جلال او همه‌ي غم‌ها به فراموشي سپرده شود و بلكه انس و دوستي قلب را آنچنان فرا گيرد كه متوجّه امور دنيا نگردد، تا مگر چند بار به گوش او فرو خوانند؛ همچون عاشق بي‌خودي كه به زبان، با مردم سخن گويد ولي در نهانگاه جان خويش با معشوق محشور است.

از برون در ميان بازارم

وز درون خلوتيست با يارم

3 ـ هميشه در محضر خدا بودن

و ديگر از نشانه‌ها، دائماً در راه دوست بودن و به وسيله‌ي نوافل تقرّب به او جستن است و پي‌جويي آنچه كه درجه‌ي او را نزد محبوب بالا برد و همچنين مقدّم داشتن خواست‌هاي او بر خواهش‌هاي خود.

چنين كسي دانش و پاكي را جويد و از پيروي هوي دوري كند و لشكريان شيطان را كه شهوت‌پرستان و دنياجويانند دور كند، كه دنيا كشور شيطان است.

پس آن كه خداي را دوست دارد معصيت او نكند همچنان كه ابن‌مبارك گويد:

خدا را عصيانگري، و اظهار دوستي او مي‌كني. به جانم قسم كه اين كاري شگفت است.

اگر دوستيت راست بودي فرمانش مي‌بردي، كه دوست فرمانبر دوست خود باشد.

در اينجا سئوالي پيش مي‌آيد كه آيا گناه به اصل محبّت ضرري مي‌رساند؟ در جواب بايد گفت: كه به اصل آن ضرري نمي‌رساند ولي با كامل شدن آن منافات دارد، چه بسيار ديده مي‌شود بيماراني كه سلامتي خود را دوست مي‌دارند ولي چيزهايي كه به حالشان مضرّ است مي‌خورند؛ پس به محض ارتكاب گناهي محبّت خدايي از بين نمي‌رود، البتّه گناه، او را از كمال گرفتن محبّت وامي‌دارد. گو اين كه گناه فراوان اصل محبّت را از بين مي‌برد، همچون ناداني فراوان كه با اصل علم منافات دارد؛ و غرقه گشتن در شهوات، به طوري كه به صورت مُهر و زنگاري بر قلب گردد، مانع آن خواهد شد كه صورت حق در آن مشاهده شود، كه بعضي از اهل دل گفته‌اند: ايمان اگر در رويه‌ي قلب باشد محبّت شخص به خداوند متوسط خواهد بود، ولي اگر در ژرفناي قلب جاي گيرد محبّتي فراوان پيدا شود و معاصي ترك گردد.

4 ـ دوست داشتن علم و علما

ديگر از نشانه‌ها دوست داشتن علم و علماست، چه اگر كسي را دوست داريم، دوستدار آنان كه توان احوال دوست از آنان پرسيد و صفات و كارهاي او را استفسار كرد نيز خواهيم بود.

و از نشانه‌ها، دوست داشتن علوم سماوي است و دريافتن اين كه سير نزولي سلسله‌ي اسباب به چه سان است و عظائم امور الهيّه مانند عقول و نفوس كلّيّه چگونه‌اند.

و همچنين علم نفس آدمي، كه گفته‌اند آن كه نفس را شناسد حق را بشناسد و همچنين كيفيّت تشريح اعضاي بدن و قواي نفس انساني و اين كه چگونه انسان از اسفل سافلين به اعلي علّيّين تواند رسيد.

و تا زماني كه اين دانش‌ها كه نردبان‌هاي ترقي به سوي حقّند انسان را حاصل نشود چگونه به معرفت تواند رسيد و بدون داشتن معرفت كي محبّت حاصل آيد؟

از اين‌رو با وجود جهل به اين معارف، ادّعاي محبّت كامل داشتن نزد افراد داراي بينش دليل واضحي بر دروغ‌پردازي است.

5 ـ مهربان بودن با خلق خدا

ديگر از نشانه‌ها مهربان بودن با خلق خدا و بندگان اوست و دشمني با دشمنان خدا كه كفّار و ظالمان و گناهكاران و بدكارانند. با چنين كسان به سختي گرايد، همچنان كه خداوند در وصف مؤمنين فرمايد: «سختگيران بر كفّار و مهربانان ميان خودند».

چرا كه چون انسان كسي را دوست داشت، خانه و خدمتكاران و كارهاي او را نيز دوست خواهد داشت. و كسي كه دانشمندي را دوست دارد، تأليفات او را هم دوست خواهد داشت و همه‌ي عالم تصنيف خدايند و اجزاي عالم و صور كائنات از حيوان و نبات نوشته‌هاي الهي‌اند كه بر صفحات و اوراق قابليّات به قلم الهي نوشته شده و ديدگان از ديدن حركت و سرّ قلم ناتوانند.

پس اگر كسي خداي را دوست بدارد، مي‌بايد همه چيز او را دوست داشته باشد، چرا كه همه چيز ساخته‌ي اوست و عشق به علّت از عشق به لوازم و آثار او جدا نتواند بود، بلكه دوست داشتن آثار با توجّه به اين كه اينها آثار اويند همان دوست داشتن مؤثّر است.

از همين جاست كه محبّت شخص به آثار و خلايق كم و يا بيش مي‌شود، چرا كه مقدار دوستيشان به نزديك بودن و دور بودنشان از خدا مربوط خواهد بود و كسي كه اهل ايمان را دوست مي‌دارد در حقيقت ايمان آنان را دوست مي‌دارد و برين ملاك محبّت به مؤمنين به اندازه‌ي درجات ايمان آنان خواهد بود. آنان را كه ايمان و شناختش به خدا بيشتر و محكم‌تر است بيشتر دوست مي‌بايد داشت و اگر جز اين ديده شد دلالت خواهد كرد كه سبب اين محبّت نه ايمان كه چيز ديگري است.

گفتيم كه محبّت داشتن به اثر چيزي با توجّه به اين كه اين اثر آن مؤثّر است همان محبّت‌ورزي به مؤثّر است. بر اين معني در اين آيه اشاره رفته است كه مي‌فرمايد: «اگر خدا را دوست مي‌داريد مرا متابعت كنيد كه خدا دوستتان بدارد»  همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمايد: آن كه مرا اطاعت كند خداي را اطاعت كرده است و كسي كه مرا دشمن بدارد خداي را دشمن داشته است».

راهنمايي

آن كه محبّتش نسبت به خدا كامل و دوستيش خالص گردد، ديگر حركات و عبادات او با اغراض نفساني آميختگي نخواهد داشت؛ و اين معني جز با بدست آوردن معارف ربّاني و حقائق الهي صورت نپذيرد و اين جمله نيز جز با از بين بردن موانع به چنگ نيايد.

غرض همان روگرداني از جلب توجّه خلق و دوري گزيدن تامّ از رسوم زمانه است. چنين توفيقي تا حدّي متوقّف بر چشيدن عرفان است، چون آن كه طعم شيرين معارف الهي را نچشيده، نمي‌تواند نيّات خود را خالص كند و شهوت دوستي از قلب او بيرون نرود. حتّي عبادت ا‌گر با تقوايي كه در كمال عمل كوشاست و به رياضات بدني مشغول، اگر داراي معارف يقيني نبوده و كوشش او همراه با علوم الهي كه به چگونگي عمل مربوط نمي‌شود، نباشد هنگام پرداختن به وظايف شرعي، او را خلوص نيّت ميسّر نگردد، در صورتي كه مقصود اصلي و غرض طبيعي از خلقت انسان خلوص نيّت است. و ابن‌سينا در يكي از رسائلش گويد: «كاش مي‌دانستم چگونه اينان شوق به خانه‌ي آخرت و خالق نخستين را دارند در صورتي كه او را جز به وهم نشناخته‌اند».

پس لازم است كسي كه مي‌خواهد نوشابه‌ي محبّتش از تيرگي‌ها پاك باشد و نيّتش خالص گردد، از پي‌جويي معارف يقيني روي نگرداند وگرنه از درآميختگي اطاعت نفس و خدمت هوي و شرك خفي خالي نتواند بود؛ و كسي كه حبّ غيرخدا را با حبّ خدا درآميزد، تنعّم او در آخرت به اندازه‌ي حُبّش به خدا خواهد بود؛ چرا كه نوشابه‌ي او را با مقداري از نوشابه‌ي مقرّبين بياميزند، آن‌سان كه خداوند در حقّ نيكان (ابرار) فرمايد: «ابرار در ميان نعمت‌هايند»، پس از آن فرمايد: «سيراب گردند از نوشابه‌ي ناب سر به مُهر * مُهر آن مشك است و در اين (و براي بدست آوردن اين نعمت‌ شايسته است تا) كوشندگان نهايت كوشش را به جاي آرند * و آميزه‌‌ي آن از تسنيم است، چشمه‌اي كه مقرّبين بدان نوشند».

پس خوشبو ساز نوشابه‌ي ابرار آميزه‌اي از نوشابه‌ي خالصي است كه مقرّبين نوشند و نوشابه كنايه از نعمت‌هاي بهشت است.

پس هر مقدار محبّت بنده به خدا خالص‌تر باشد و بندگي و احتياج او بيشتر و فناي وجه هستيش در وجه هستي حقّ قوي‌تر، نوشابه‌ي نعمتش در آخرت صاف‌تر خواهد بود؛ و آن كه خداوند را به خاطر اميد به نعمت‌هاي بهشتي و حوريان و كاخ‌ها دوست مي‌دارد، در بهشتش جاي دهند تا هر گونه كه خواهد از حور و غلمان تمتّع گيرد؛ و آن كه مقصدش ربّ‌‌العالمين است در نشستگاه صدق نزد مليك مقتدر فرود آورده شود.

پس نيكان در بساتين به نزهت پردازند و در باغ‌ها با حور و غلمان متنعّم باشند.

و مقرّبين حقّ كه صاحبخانه را مي‌جويند ملازم حضرت ربوبي گردند؛ ديدگان خود را سوي او دوخته و نعمت‌هاي بهشتي را در برابر خالق بهشت و رضوان كوچك شمارند.

و مادّه‌گرايان كه وابستگان بدن‌هاي خويشند، خواه فرمانبر باشند و يا عصيانگر، از شهود جمال و جلال حقّ دور خواهند بود و در دنيا و آخرت در اثر ناداني و كودني كه دارند به شهوات شكم و فرج پردازند.

و علماي بالله كه از ناپاكي‌هاي بشريّت پاك شده‌اند در عشق جلال ازلي غوطه‌ورند و در شمار ملائكه‌ي عقليّين و مهيمنين رقم خورده‌اند؛ از اين ‌روست كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «بيشترين اهل بهشت بُلْه هستند و (مرتبه‌ي) علّيّون صاحبان عقل راست».

6 ـ ترس از دوري خدا (فراق)

و ديگر از نشانه‌ها، محبّت خداست كه محبّت را هيبت الهي فرا گيرد و اين پندار كه دوستي با ترس نمي‌سازد خطاست، زيرا ميان ترس از خشم و عقاب و ترس از شدّت عظمت و جلال فرق بسيار است؛ خوفي كه عقل‌ها را به زير سلطه‌ي خود گيرد و بينش‌هاي قلب‌ها و چشم‌ها را به دهشت افكند، آنچنان كه چشم خفّاشان از ديدن نور آفتاب خيره شود.

وانگهي محبّين را ترس‌هايي ويژه است كه ديگران را نباشد و اين ترس ها را نيز اگر نسبت به هم بسنجيم بعضي از برخي ديگر ترسناك‌ترند. وحشت‌زاترينشان ترس از دوري است، پس از آن ترس از حجاب و از آن پس ترس از روگرداني است، آنگاه ترس از عتاب.

ترس از دوري، كسي را تواند بود كه قلب او با قرب الفت گرفته و آن را چشيده و بدان متنعّم گشته است و از اين ‌رو گفته‌اند آيه‌‌اي كه در سوره‌ي هود سبب پير شدن پيامبر‌اكرم(ص) گشت اين آيه است: «آگاه باشيد دور باد ثمود»، «آگاه باشيد دور باد مدين همچنان كه دور شد ثمود».

سخن از دوري در اينجا گو اين كه درباره‌ي دور شده‌گان و مطرودان آمده است، ليكن ترس شنيدن آن مقرّبين را پير مي‌كند؛ ولي آن كه بر سر سفره‌ي قرب نشستن نتوانسته، هرگز از ترس دوري نگريد.

پس از همه‌ي اين ترس‌ها، ترس از ايستايي و حرمان از بيش‌گيري است، آنچنان كه اهل ظاهر را دامن‌گير گشته است و چون درجات قرب پايان‌ناپذيرند، سالك كوشا را نمي‌سزد كه درجايي بايستد و قرب بيشتر نجويد، مثلاً چنين انديشد: «كه من از علوم كشفي آن مقدار كه قلبم را روشن كند دريافته‌ام و از اخلاق نيكو بدان حدّ كه عقل مرا پاك سازد كسب كرده‌ام، حال نفس مرا نيز حقّي است». چنانچه كسي چنين فريبي خورد هرگز رستگاري نيابد و به همين جهت است كه حضرت پيامبر(ص) فرمود: «آن كه دو روزش همسان باشد زيانكار است و آن كه امروزش بدتر از ديروزش باشد ملعون است».

و عقوبتي كه نتيجه‌ي اين ايستايي است در مورد عموم اهل ايمان و متوسّطين از علماء سلب لذّت مناجات از قلب‌هاي ايشان در اثر شهوات دنيوي است؛ و در حديث قدسي نيز وارد شده است:«در مورد عالمي كه شهوات دنيا را بر طاعت من مقدّم دارد كمتر كاري كه انجام دهم سلب لذّت مناجات من است.»

و اين عقوبت در مورد خاصّان و اهل مكاشفه به گونه‌اي ديگر است، وقتي كه اين ادّعا از آنان شيوع يابد و در آنان آثار اعتماد بر مبادي لطف پيدا شود، ديگر بر حالاتشان چيزي افزون نگردد و اين مكري پنهاني است كه تنها آنان كه قدم‌هايي استوار دارند از آن در امان باشند.

و پس از آن ترس از بي او آرامش گرفتن است. چون محبّي كه مدام پي يافتن است، مي‌بايد تا از زيادت‌خواهي دست برندارد و جز به لطف جديد تسلّي نپذيرد، چون تسلّي پذيرفتن سبب ايستايي و يا عقب‌گرد او خواهد بود. و آرامش به گونه‌اي در انسان نفوذ كند كه خود متوجّه نشود، همچنان كه گاهي ناآرامي در او راه يابد و اين ناآرامي را عللي پنهان و آسماني است كه بشر قدرت اطّلاع بر آنها را ندارد، مگر آنان كه خداشان مؤيّد داشته است و چون خداوند كسي را غافل خواهد، آرامشي را كه بر او وارد شده است از او پنهان دارد، در نتيجه او اميدوار بوده و ايستا بماند و بدين حسن ظنّ و يا فراگيري غفلت و هوي و فراموشي فريب خورد.

اينها همه لشگريان شيطانند كه گاهي بر سپاه ملائكه كه عبارت  از علم و عقل و ذكر و بيان باشند، پيروز گردند.

يكي از فضلا گويد: همچنان كه خداوند را صفتي است كه ظهورش هيجان‌آفرين است و اين صفت از اوصاف لطف و رحمت و حكمت او به شمار مي‌رود، همچنين او را صفتي است كه چون تجلّي كند آرامش ايجاد كند، مانند صفات قهر و عزّت و استغنا و چه بسا كه اين از مقدّمات مكر و شقاوت و حرمان گردد.

7 ـ پنهان داشتن محبّت

و ديگر از نشانه‌ها پنهان داشتن محبّت و اجتناب از ادّعا و تبرّي از اظهار وجود محبّت است، به خاطر بزرگ‌شماري محبوب و بزرگداري او و هيبت از او و غيرت بر سرّ او. چرا كه محبّت سرّي از اسرار خداست در قلوب بندگانش؛ بندگاني كه در پرده‌هاي كتمان از ديدگان دورماندگان از خدا پنهانند، همچنان كه در حديثي در حقّ اينان آمده است: «اولياي من در زير قبّه‌ي منند، جز من آنان را نشناسد».

و يكي از عارفان گفته‌ است: «دورترين مردم از او كسي است  كه از او بيشتر مي‌گويد، گويي كه در هر چيزي به او كنايه مي‌زند و او را نزد همه كس به طور مصنوعي ذكر مي‌كند؛ چنين كس مورد نفرت دوستداران و عالمان به خداوند تعالي است، در صورتي كه بيشتر كساني كه در اين روزگار به تصوّف و عرفان تظاهر مي‌نمايند و به زحمت خود را عارف مي‌نمايانند، چنين‌اند».

پنداري و رفع آن

اگر اين شبهه پيش آيد كه محبّت فراترين سخن است و آشكارسازي آن خوبي را آشكار كردن است، چرا آن را زشت شماريم؟

جواب چنين است كه محبّت خود ستوده است و آشكار شدن آن نيز ستوده خواهد بود و آنچه زشت مي‌نمايد تظاهر به آن است؛ زيرا در اين تظاهر است كه ادّعا و برتري‌جويي جا مي‌گيرد و محبّ را مي‌سزد كه احوال و اسرار و دوستي پنهان او را جاسوس‌وار بنمايانند، نه سخنان و كارهاي او. و محبّت در پي آن است كه فقط محبوب او دوستي او را بداند و اين كه بخواهد ديگران را نيز باخبر سازد، شرك در محبّت خواهد بود و در آن خلل وارد سازد.

پس گفتار و كردار براي آشكار ساختن هر چه كه باشد ناپسند است، مگر آنجا كه هستي محبّت چيره شود و زبان به سخن آيد و اعضاء لرزش گيرند كه چنين كس را در اين حال ملامتي نيست.

يكي از محبّين مكاشفه‌گر گويد:

«خداي را سي سال با اعمال قلبي و بدني عبادت كردم و از آنچه كه در توان داشتم دريغ نكردم، تا چنين باورم شد كه نزد خدا مقامي دارم».

آنگاه مطالبي از مكاشفات آيات سماوي در داستاني دراز گفته و در پايان آن مي‌گويد:

«به صفي از ملائكه رسيدم كه شمار آنها به تعداد همگي آفريده‌هاي خداوند بود. از آنان پرسيدم: شما كيانيد؟ گفتند: ما دوستداران خداييم كه خداي را در اينجا سيصد هزار سال است عبادت مي‌كنيم و هرگز چيزي جز او بر قلب ما نگذشته است و كسي جز او را ياد نكرده‌ايم».

گويد:

«از كارهاي خود خجل گشتم و آن عبادات را به كسي كه وعده‌ي عذاب الهي حال او را فرا گرفته است بخشودم، تا مگر موجب سبك شدن عذاب او در جهنّم گردد».

پس هر كه خويشتن خود را كه بنده و ذليل است بشناسد و به پروردگار خود بدانسان كه اوست، معرفت يابد، از او آنچنان كه سزاست حيا كند و زبانش از ادّعا لال باشد.

آري، حركات و سكنات و قدم‌ها و رفت و آمدهاي او بر محبّتش گواه باشند، آنچنان كه غزّالي صاحب احياء علوم‌الدّين از جنيد نقل كند كه گفته است:

استاد ما «سري» ـ رحمة‌‌الله‌عليه ـ مريض شد، نه دوايي بر درد او شناختيم و نه علّت آن را يافتيم. طبيب حاذقي را به ما معرفي كردند و ما بول او را در شيشه‌اي به آن طبيب نشان داديم. چون آن را ديد با تأمل در آن مي‌نگريست، آنگاه مرا گفت: «چنين مي‌فهمم كه بول عاشقي است».

جنيد گويد: گويي مرا برقي زد، بيهوش شدم و شيشه از دستم بيافتاد، پس از آن نزد سري بازگشتم و داستان را به او گفتم. تبسّمي كرده گفت: «خدايش بكشد، چه بينشي دارد!».

گفتم: «اي استاد! آيا محبّت از بول آشكار شود؟» گفت: «بله».

و يك بار نيز سري گفت: «اگر خواهم گويم چيزي جز دوستي او پوست روي استخوانم نخشكانده و بدن مرا آب نكرده است» آنگاه بيهوش گشت. و اين بيهوشي نشانگر آنست كه اظهار اين سخن هنگام غلبه‌ي وجد بوده است.

8 ـ شناخت فرق ميان خواطر و وسوسه‌هاي شيطان

ديگر از نشانه‌هاي پرارج آنان، شناخت فرق ميان «خواطر» و «وسوسه‌هاي شيطاني» است، چرا كه اين شناخت بس پيچيده و باريك است و به طور كامل جز اهل ولايت و حكمت را ميسّر نباشد، كه خداوند متعال فرمايد: «تقواپيشه‌گان را چون طيفي از شيطان مسّ كند متذكّر گردند و در لحظه‌ بينش يابند (و شياطين) برادرانشان را به گمراهي مي‌كشند و هيچ كوتاهي نمي‌كنند».

چرا كه محبّ دشمن را بشناسد و نقشه‌هاي او را بداند و شيطان حيله‌ها و كيدهاي پنهاني دارد كه شناخت آن مخصوص علمايي است كه حقايق اشياء و مراتب وجود و درجات دوري و نزديكي از حقّ معبود را بشناسند و چگونگي فرا رفتن به سوي عالم ملكوت و رهايي از منزل ناسوتي را بدانند.

و شيطان در گمراه‌سازي كارهايي شگرف دارد و هر كس را آنچنان كه مناسب حال اوست به سوي گمراهي مي‌كشاند. ولي براي هر كدام از علما و زهّاد راهي ويژه دارد:

در مورد عالم، هرگاه كه خواهد به علم خويش عمل كند و به رياضت نفس كوشد، آمده و گويد: آيا همه‌ي دانش‌ها را فرا گرفته‌اي كه به عمل مي‌پردازي، چرا به اين سخن پيامبر گوش نمي‌داري كه فرموده است: «هر آينه يك فقيه بر شيطان سنگين‌تر از هزار عابد است» و در گوش او اين آيه را فرو مي‌خواند: «آنان را كه علم داده شده درجاتي است»  و آيه‌ي ديگر را «و بگو پروردگارا علم مرا افزون‌تر گردان»  نفس نيز با او هماهنگي كند و صاحب خود را به انديشه «كه در آينده چنين كنم» اندازه گويد: «روزها و سال‌ها در پيش است و تو در پايان عمر به عمل پردازي» تا ناگهان مرگش فرا رسد.

بزرگي گويد:

من در راه خدا مجاهدت كردم، شيطان فرامن آمد تا تنهايي و مجاهدتم را بر هم زند و گفت: «تو مردي عالم و پير و آثار رسول‌اللّهي(ص) و اگر در طلب آثار از مشايخ و حافظان احاديث پيامبر باشي براي تو بهتر از اين است و اگر بر اين مجاهدت مداومت كني سندهاي عالي حديث به دست نياري».

نزديك بود فريب وسوسه‌ي او را بخورم كه هاتفي مرا ندا داد: «آن را كه خبرها را بي‌واسطه مي‌شنود، حرام است با واسطه شنود» و سخن شيخ محمدبن حسين سلمي به خاطرم آمد كه در آخر عمر خود گفت: «از خداوند تعالي به خاطر دانش‌هاي خود و از زخارف دنيا بخشش خواهم».

دانستم كه آنچه به خاطرم رسيده بود وسوسه بوده است، آن را دور كردم و آگاهي يافتم؛ پس به وسوسه‌اي ديگر گراييد: «كه چه نيكو حيلت‌ها و وسوسه‌ها را مي‌شناسي، اگر اينها را در نوشتاري فراهم آري و نامش «آنچه مريد را فرا مي‌گيرد» نهي، از ذخاير آخرت تو خواهد بود، تا خداجويان بدان چنگ يازند و به وسيله‌ي آن از كيدهاي شيطان رها گردند».

مدّتي بر اين همّت گماشتم و به جمع اينها پرداختم، استادم مرا آگاه ساخت كه اينها از كيدهاي شيطان است تا وقت و ذكر و گرمي قلب را از تو باز گيرد، پس بيدار گشتم و رها كردم.

حاصل اين كه شخص جهادگر را خواطر چون سيلي بنيان كن فراز آيند ودر ابتداي كار او را لازم است كه پرهيز كند و در آخر كار خواطر را از هم بازشناسد، كه اين خواطر پنج گروهند:

اوّل خاطر (از طرف) حقّ  سبحانه، كه خاطر اوّلين است و آن خاطري است كه پيش از خود علّتي نداشته است و بدون سابقه در قلب خطور كند و «خاطر حقّش» گوييم كه خود بر دو نوع است:  نوعي خواطر كه در بيداري به دل وارد مي‌شوند ولي آن را مضطرب نمي‌كنند و به لرزه نمي‌افكنند و از جا نمي‌جنبانند و از ميان نمي‌برند بلكه هميشه در قلب ثابت مي‌مانند و نوع دوّمي كه آن را الهام مي‌نامند كه خود برحقّ است و خاطري (از طرف) حقّ، خداوند فرمايد: «قسم به نفس و آنچه كه آن را تعادل بخشيد پس فجور و تقوايش را به وي الهام كرد»  و حقيقت الهام علمي است كه خداوند در قلب افاضه فرمايد.

گروم دوّم از خواطر، خاطر قلب است. آنگاه خطور كند كه قلب از زير سلطه‌ي شياطين و هواي نفس رها شود و به مشاهده‌ي ملكوت و حقايق معارف تهذيب گردد و از خصال ناپسند و پست و گناهاني كه بر قلب‌هاي كافران و گنهكاران زنگار ايجاد مي‌كند خالص شود.

خداوند تعالي فرمايد: «هرگز، بلكه زنگار گشته بر دل‌هاشان آنچه كسب مي‌كردند».  و در توصيف قلب‌هاي مؤمنان فرمايد: «آنان كه آنچه را انجام دهند در حالي عمل مي‌كنند كه قلب‌هاشان ترسان است كه آنان به سوي پروردگار خود بازمي‌گردند»  و فرمايد: «روزي كه مال و فرزندان فايده نبخشد، مگر آن كه قلبي پاك پيش خدا آورده است».

و همين خاطر است كه رسول‌اكرم(ص) در حديثي كه روايت كرده‌اند بدان اشارت فرموده است: «از قلب خود نظرخواه، گرچه فتوا دهندگانت فتوا دهند» و فرموده‌اند: «واگذار آنچه تو را به شكّ افكند در برابر آنچه در آن ترديدي نداري».

پس نشانه‌ي خاطر قلبي آنست كه ضدّ آن بر قلب و يا بر اعضاء ظاهر نشود و هيچ چيزي در مقابل آن نتواند ايستاد و به همين جهت از بستگي‌هاي شكّ و شبهه رها بود.

سوّمين خاطر، خاطر ملكي است كه همراه آن آرامش در قلب‌هاي مؤمنان نازل گردد تا ايماني بيشتر بر ايماني كه دارند، افزون كنند و اين خاطر و خاطر قلب خيلي به هم نزديكند، جز اين كه ميانشان فرق باشد و به همين فرق اشارت رفته است در روايت كه: «پيامبر(ص) بخشنده بود و بيشترين بخشندگي را در ماه رمضان داشت و آنگاه كه جبرئيل، بر او نازل مي‌گشت تا قرآن را بر ايشان عرض نمايد، بخشش و گشاده‌دستي او در نيكي‌ها از باد هوا رهاتر مي‌نمود».

چهارمين خاطر، خاطر شيطاني است كه به سوي گمراهي مي‌خواند و چون به سوي گناهي كشد از آن به سوي گناهي ديگر خواند و او را درين راه هنرهاي ظريفي است كه به بعضي اشارت رفت.

پنجمين خاطر، خاطر نفس است كه ديوانه‌اي بي‌عقل را ماند و بلكه چون كودكي است كه عقل و بينش ندارد و هر چه را هوش كند مي‌طلبد و جز با به دست آوردن آن آرام نگيرد. همچون كودكي كه پي گردو بازي با ديگر كودكان است و اگر عارف آنچه را مورد خواهش اوست بدهد جز به همان گردوبازي رضا نشود.

و اين خاطر مريدان را ازهمه سخت‌تراست، چرا كه نفس چون سلطاني در داخل مملكت انساني است كه لشكريان قواي طبيعي و حيوانيش در لشگرگاه روح بخاري او جمع‌اند كه جايگاه طبيعت و شهوت و غضب است و او به خودي خود نابينايي است كه پرتگاه را نمي‌بيند و درست را از نادرست نمي‌شناسد مگر اين كه پروردگارش به نور بينش روشني بخشد و به لطف و حكمت و رحمت گسترده‌ي خود بينايش سازد تا دشمنان را تواند ديد.

آنگاه مي‌بيند كه ساختمان آدمي پر است از خوك‌هاي حرص و دشمني سگ و پلنگ غضب و شهوت‌خران و گرسنگي گاوان و حيلت‌هاي شيطان و حقد و تلخي بخل. در اينجاست كه «نفس لوّامه» مي‌گردد و خويشتن را به خاطر پايداري بر اين آرامش و در امن پنداشتن خود از اين دشمنان ملامت مي‌كند. پس در بيرون راندن از اندرون خويش طرح‌ها مي‌افكند و چون از اين تخليه فارغ شود و خانه را از ناپاكي‌ها پاك سازد به شعبه‌هاي ايمان ـ كه شمارشان بنابر آنچه در روايت آمده است، شصت و اندي است ـ زينت نمايد.

چنين نفسي «نفس مطمئنّه» مي‌گردد و مصداق فرموده‌ي خداوند مي‌شود:«اي نفس مطمئنّه‌ي راضي و مورد رضايت به سوي پروردگار خود بازگرد، پس در ميان بندگان من درآي و وارد بهشت من شو».

و اين نفس همان روح عقلي و قلب معنوي است، جز اين كه حالات گوناگوني براي آن متصوّر است:

در حالت اوّل «نفس أمّاره‌ي بالسّوء» (نفسي كه به سوي زشتي مي‌خواند) مي‌باشد. در حالت دوّم همچنان كه بيان شد «نفس لَوّامه است» و در حالت سوّم «نفس مُطمئنّه»‌اش ناميم. در اين حالت استقامت يافته و استوار مي‌گردد، وقتي كه آفتاب يقين برمي‌آيد و در اين مرتبه «قلب» ناميده مي‌شود كه بعد از آن مرتبه‌ي «روح» است، همان مرتبه‌ي ديدن حقائق عقلي و مشاهده‌ي معارف الهي و در اين حال او را «نفس مُلهمه» گويند.

اينها شماري از نشانه‌هاي محبّين خداي تعالي است كه به طور خلاصه از كتاب‌هاي عرفا نقل كرديم، تا چون ميزاني باشد آنان را كه خواهند عارفان و ابدال و مقرّبين را از كساني كه خود را به آنان مانند مي‌كنند، بازشناسند. كساني كه رهرو راه شهوت‌هايند و بسته‌ي زنجيرهاي وابستگي‌ها و اسير دست لشكريان شيطان؛ و از جوار انوار خداوندي و ملكوتيان مقدّس او دور گشته و به فرمانبري ظلمات قوايي كه به اسفل سافلين فرو اندرند، گرويده‌اند.

چقدر فرق است ميان آن كه در تاريكي‌ها سرگردان گشته و ابرهاي قواي حسّي و تحريكي ميان او و آفتاب لاهوت حايل شده‌اند و ميان آن و الهي كه انوار عزّتش به دهشت افكنده‌اند. آنجا كه رداي كبريا و جبروت گسترده است، دوستي را جز آن كس كه به ميدانش اندراست نشناسد و عشق را جز آن كه لمسش مي‌كند درنيابد.

و حقيقت‌جويان را معلوم باد كه اين جهان عالم مغالطه و اشتباه است، همچنان كه عالم انعكاس و سر به پاييني است و در اين عالم صديق و زنديق به هم متشبّه شوند و عالم نابغه و نادان شرير به هم مانند باشند و بر اين سان ميان دوستداران خداوند كه در انوار عظمت و جبروت او غرقه‌اند و ميان دشمنانش كه در جستجوي شهوات ناسوت جان مي‌بازند، اشتباه افتد و آن كس را امكان شناخت اين اضداد و فرق نهادن ميان آنان حاصل گردد كه در به دست آوردن علوم حقيقي و معارف يقيني قدمي استوار داشته باشد و نفس خود را ـ پس از تصفيه‌ي آن با رياضات شرعي ـ بدين‌ها كامل كرده و با مجاهدات عقليش جلا بخشيده باشد، كه انكشاف حقايق از هر طرف رو سوي او آرد و حال هر حاضر و غائبي بر او آشكار گردد.

و بپرهيز از اين كه ملاك خود را در تصديق خير و شرّ و فايده و ضرر و زيبايي و زشتي و سعادت و شقاوت مشاعر ظاهر قرار دهي. كه در اين صورت خري دو پا خواهي بود كه  تنها دُمي كم دارد و فرق ميان تو و او پيشاني پهن و ناخن‌هاي عريض تو خواهد بود، چرا كه حيوانات نيز اين حسّ‌‌هاي پنج‌گانه را دارايند و آنچه ميان تو و آنها فرق ايجاد مي‌كند سرّي خدايي و امانتي است كه در ايّام زندگي در تو به وديعت نهاده‌اند، همان امانتي كه به آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه گشت ولي آنان بار آن نتوانستند كشيد و از پذيرفتن آن هراسيدند.

پس درك آنچه كه از عالم حسّ بيرون است در اين عالم امكان‌ نپذيرد، بلكه در عالمي ديگر باشد كه جاي اين سرّ است و تو با داشتن آن از خران و ديگر حيوانات فرق پيدا كرده‌اي.

كسي كه از اين معني غافل ماند و او را بيكاره گذارد و به مرتبه‌ي حيوانات قناعت ورزد و از مرز محسوسات نگذرد، اوست كه در اثر عاطل گذاشتن نفس خود را به هلاكت افكنده است و در اثر اعراض از آن فراموشش كرده است. پس همانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كرده‌اند، در نتيجه او هم آنان را (ازياد) نفسشان به فراموشي افكنده است.

وآن كه جز محسوسات حسّي را نشناسد خدا را فراموش كرده است، چرا كه واجب تعالي را به حسّ درنتوان يافت، بر اين ملاك آن كه خدا را فراموش كند، خدا نيز لاجرم نفس او را فراموش او ساخته است و آن كه به درجه‌ي حيوانات فرود آيد، فرا رفتن بر افق ملاء اعلي را واگذارد و در امانتي كه خداوند در او به وديعت نهاده و بر او انعام داشته است، خيانت ورزيده و خود را در معرض خشم وي قرار داده است؛ و حال او بدتر از حيوانات خواهد بود، چرا كه حيوانات به مرگ خلاصي يابند و اما نزد اين شخص امانتي است كه به ناچار بايد به سپارنده‌ي آن بازگردانده شود، چرا كه بازگشت گاه امانت سوي اوست.

اين امانت چون خورشيد درخشاني است كه بدين قالب فاني فرو افتاده و از او غروب كرده است و به ناچار آنگاه كه اين قالب خراب گردد از غروبگاه خود برآيد و به سوي آفريننده‌اش بازگردد ـ به صورتي تاريك و گرفته و يا به گونه‌اي درخشان و پرتوافكن.

آن كه درخشان و پرتوافكن بود از حضرت ربوبي محجوب نباشد و آن كه تاريك گشته نيز به سوي حضرتش بازگردد، چرا كه بازگشت همه به سوي اوست، جز اين كه چنين كس سرش از طرف اعلي علّيّين به طرف اسفل سافلين برگشته است؛ همچنان كه در اين آيه فرمايد: «و اگر مي‌ديدي آنگاه كه مجرمين نزد پروردگار خود سر به پايين‌اند»  روشن مي‌گردد كه آنان نزد پروردگار خويش‌اند ليكن سر به پايين و نحوست گرفته، روي‌ها به پشت برگشته و سرها از فراز ارواح به طرف فرود اشباح پايين رفته است و اين است فرقان خداوند درباره آن كس كه از توفيقش محروم سازد و به راه خويشش رهنمون نشود.

به خدا پناه مي‌بريم از گمراهي و گم‌سازي و فرو افتادن در مزبله‌هاي ناداني.

اضافه کردن نظر