ضرورت استاد

.

ضرورت استاد در طی طریق

استاد در طيّ طريق اكسير اعظم است. بدون راهنما و استاد، سير و سلوك معنوي امكان‌پذير نيست. حضرت‌استاد علّامه طباطبايي رضوان‌الله‌عليه مي‌فرمايد: اگر انسان نصف عمرش را در پي استاد رود، ضرر نكرده است، هركس استاد را پيدا كرد نصف راه را رفته است». راهرو هر چقدر عالم، آگاه، تيزبين و اهل تقوي باشد در هيچ مراحلي از استاد بي‌نياز نيست چنان كه حضرت‌حافظ عليه‌الرّحمة فرمايد:

بي خضر مرو تو در خرابات

هرچند سكندر زماني

و در جاي ديگر فرموده:

شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد

كه چند سال به جان خدمت شعيب كند

سالك طريقت در انتخاب استاد بايد نهايت دقّت را داشته باشد، چرا كه ارزش عمر، بسيار است و لحظه لحظه‌اش قيمت دارد و هيچ وقت به گذشته باز نمي‌گردد، اگر در انتخاب دقّت كامل داشته باشد، در اطاعت از اوامر او راحت‌تر و موفّق خواهد شد.

طيّ اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

حضرت‌علي(ع) مي‌فرمايند: «اي مردم دل را با سخنان فروزنده‌ي واعظان آزموده روشن كنيد و خرد را از چشمه‌ي دانشي كه تيره و تار نباشد سيراب سازيد» .

استاد حسن‌زاده آملي دامة بركاته مي‌فرمايد: «معلّم مظهر اسم شريف محيي است كه نفوس مستعدّه را به آب حيات علم احياء مي‌كند و علم از زبان مترجمان اسرار قرآن، به آب حيات تفسير شده است؛ چه، آب حيات اشباح و علم مايه‌ي حيات ارواح است. الحديث: مردي از انصار به نزد پيامبر آمد و گفت: اي فرستاده‌ي خدا هرگاه جنازه‌اي و مجلس عالمي پيش آمد، كدام يك در نزد شما محبوب‌تر است تا آن را اختيار كنم و حاضر گردم؟ رسول صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمود: اگر براي تجهيز و دفن جنازه، كسي هست، همانا حضور در مجلس عالم افضل از حضور در هزار جنازه است. و قريب به همين مضمون گفته آمد كه روزي يك از شاگردان عيسي عليه‌السّلام وي را گفت: اي معلّم، پدرم مرد؛ اجازه فرما كه براي دفن و كفن او بروم. عيسي عليه‌السّلام فرمود: تو زنده‌اي از پي مرده مرو، مرده را بگذار تا مردگان بردارند» .

«معلّم اگر الهي باشد در حقيقت نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي شعار و عيسوي مشهد و مشرب است، كه نفوس را احياء مي‌كند و فرزندان روحاني مي‌پروراند»... «اگر در تحت تعليم و تربيت افرادي كه وادي‌ها طي كرده‌اند و منازل پيموده‌اند و گردنه‌ها را پشت سر گذاشته‌اند قرار بگيريم، يعني نهال وجود خودمان را به دست باغبان‌هاي شايسته بدهيم، آنگاه خواهيم ديد كه از كمون اين شجره‌ي طيّبه‌ي الهيّه چه ثمراتي به عرصه‌ي ظهور و بروز مي‌رسد.

آن كه دست قدرتش خاكت سرشت

حرف حكمت بر دل پاكت نوشت»

استاد، معلّم، راهنما، دليل، پير و هر اصطلاحي كه مي‌گوئيم، مراد كسي است كه دست انسان را بگيرد و به سوي حقيقت خويش راه ببرد، انسان را به نهايت هدف و مقصود كه وصال محبوب است برساند، چنان كه گويند: دستم بگرفت پا به پا برد/ تا شيوه راه رفتن آموخت.

گفته‌اند: استاد دو گونه است: استاد خاصّ و استاد عامّ.

استاد خاصّ آن است كه بخصوص منصوص به ارشاد و هدايت باشد كه نبي(ص) و خلفاي خاصّه‌ي اوست و استاد عامّ كسي است كه بخصوص مأمور به هدايت نباشد، و لكن داخل در عموم فَاسْأَلوُا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَموُنَ باشد، و گفته شد كه سالك را هيچ وقت از استاد بي‌نيازي نيست.

علّامه بحرالعلوم در رساله‌ي سير و سلوك خويش مي‌فرمايد: «كسي كه مي‌خواهد در صراط حقيقت و به سوي كمال انسانيّت و روحانيّت سلوك كند. بايد از برنامه‌ي اين مسير آگاه شده، و با تمام دقّت منازل اين راه را طي كرده... و لازم است همه‌ي شرايط و موانع و خصوصيّات و دقايق و جزئيات اين سلوك را رعايت كند، پس احتياج به استاد در اين راه از چندين جهت لازم است.

1 ـ استاد بهترين فرد از مصاديق رفيق است. و براي كسي كه سير و سفر مي‌كند داشتن رفيق از آداب سفر است، اَلرَّفِيقُ ثُمَّ الطَّرِيقُ.

2 ـ استاد از لحاظ مقامات روحاني او، رفيقي است مورد اعتماد و اطمينان و احتمال خيانت و تعدّي و نفاق در او نيست.

3 ـ او رفيقي است كه: در اين مسير سوابق طولاني و تجربيّات زيادي داشته، و وجود او نافع و مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

4 ـ او رفيقي است كه: خود را موظّف و ملزم مي‌داند براي راهنمايي و هدايت افراد نيازمند و طالبين هدايت به سوي حقّ.

5 ـ او رفيقي است كه: از موانع سير وجود در راه آگاهي داشته و از قطّاع طريق و راهزناني كه در نقاط مخصوصي از اين راه هستند، آگاه است.

6 ـ او رفيقي است كه: از شرايط و خصوصيّات و علايم هر منزلي از منازل اين سلوك روحاني آگاه است.

7 ـ او رفيقي است كه: از پيش‌آمدها و جريان‌هايي كه مواجهه مي‌شود، و از واردات غيبي، و از مكاشفه‌هايي كه مي‌شود، با اطّلاع است.

8 ـ اين استاد به لحاظ مقام نوراني و عبوديّت حقيقي او هيچگونه تشخيص و تفوّق و امتياز و برتري مادّي نداشته، و براي خود مرتبتي نمي‌بيند، و از اين لحاظ براي مقام رفاقت بهترين فردي خواهد بود.

9 ـ اين رفيق به لحاظ مقام روحاني و معنوي او: داراي نور است نافذ و اراده‌ي مؤثّر و روح پاك مبارك و قلب روشن مهذّب بوده و وجود او قابل استفاضه و منشأ خير و استفاده بوده، و حتّي مواجهه و مقابله و مجالست تنهاي او در نورانيّت طرف، موثّر خواهد بود.

10 ـ استاد به استعدادهاي مختلف افراد، و به صفات ذاتي باطني آنان، و به اخلاق و صفات اكتسابي آنها، و به اعمال و عادات اشخاص متوجّه شده و به مقتضاء و تناسب اين امور: دستورهاي لازم و برنامه‌هاي مؤثّر براي تخليه و تهذيب و سير پيشرفت آنان معيّن مي‌كند، و چون انساني داراي اين صفات برجسته‌ي ملكوتي شد، البتّه بسي قابل تقدير و تجليل و تكريم بوده، و به هر عنوان و اسمي كه خوانده شود: مؤمن، شيخ، فقيه، استاد، عالم، مرجع، مربّي و... بجا و به مورد است» .

حضرت‌مولانا نيز سالك را در سلوك خويش گزيري از پير يا استاد نمي‌يابد و بي‌وجود پيري راه‌دان وصول به منزلگاه حقيقت و راه بردن به طريق هدايت را دست نيافتني مي‌داند؛ ولي لازم نمي‌داند كه اين پير بايد وجود خارجي داشته باشد، گاهي عشق را استاد خويش معرفي مي‌كند:

راهي پر از بلاست ولي عشق پيشواست

تعليممان دهد كه در اين ره چسان رويم

و گاهي در وجود شمس‌الدّين تبريزي مي‌بيند، چون وجود جهان‌افروز شمس را در عالم خارج ديد و به وادي عشق روي نهاد و گمشده‌ي خويش را در دل و جان و در درون خود يافت و معشوق را در خود جستجو كرد.

در دل و جان خانه كردي عاقبت

هر دو را ديوانه كردي عاقبت

اي ز عشقت عالمي ويران شده

قصد اين ويرانه كردي عاقبت

عشق را بي‌خويش بردي در حرم

عقل را بيگانه كردي عاقبت

دانه‌ي بي‌چاره بودم زير خاك

كاسه را پيمانه كردي عاقبت...

كه در نهايت سلوك، شمس را خود و خود را شمس ديد، و اين اتّحاد تا آن جا بود كه گاه مولانا عاشق و شمس معشوق و گاهي مولانا معشوق و شمس عاشق و به زماني هم، مولوي و شمس هر دو يكي مي‌شدند و عاشقي و معشوقي كه زاييده‌ي افتراق و دري در لفظ است از ميان برمي‌خاست چنان كه مي‌فرمايد:

شمس تبريز كه شاه دلبر است

با همه شاهنشهي جاندار ماست»

پير در سير و سلوك قطب عالم امكان است و متصدّي تربيت و تهذيب اخلاقي و روحاني سالك و مايه‌ي اتّصال او به حقّ است و از اين روي فرمان او بي‌چون و چرا در هر باب مطاع است، چنان كه حافظ عليه‌الرّحمة فرمايد:

به مي سجّاده رنگين كن گرت پير مغان گويد

كه سالك بي‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

البته چنان كه بحث شد اين در استاد خاصّ است.

و باز مولوي فرمايد:

غير پير استاد و سرلشكر مباد

پير گردون ني، ولي پير رشاد

در زمان چون پير را شد زيردست

روشنايي ديد آن ظلمت پرست

شرط تسليم است ني كار دراز

سود نبود در ضلالت تركتاز

من بجويم زين سپس راه اثير

پير جويم پير جويم، پير پير

مولانا باز در مثنوي شريف پير را بدان سبب كه ميو‌ه‌ي خام وجود سالك را مي‌پزد به تابستان تشبيه كرده و مردم عادّي را به پاييز، كه شعله‌ي استعداد را خاموش مي‌سازند و مختصر برگ معرفت را از درخت هستي سالك فرو مي‌ريزند و پير را از آن سبب كه حرارت شوق و عشق را در درون راهرو برمي‌افروزد به تابستان تشبيه مي‌فرمايد، اين است كه خطاب به حسام‌الدّين چلبي، يار گزين خود مي‌فرمايد كه اگر سالك دست تمنّا در دامن پير راه داني نياويزد در گير و دار هستي گمراه مي‌شود:

اي ضياء الحق حسام‌الدّين بگير

يك دو كاغذ برفزا در وصف پير

گرچه جسم نازكت را زور نيست

ليك بي‌خورشيد، ما را نور نيست

او چنين پيري است كش آغاز نيست

با چنين درّ يتيم انباز نيست

گرچه مصباح و زجاجه گشته‌يي

ليك بي‌سر خيل دلي سررشته‌يي

آن رهي كه بارها تو رفته‌يي

بي ‌قلاوز اندر آن آشفته‌يي

چون سررشته به دست و كام تست

مهره‌هاي عقد دل ز انعام تست

برنويس احوال پير راه‌دان

پير را بگزين و عين راه دان

پير تابستان و خلقان تيرماه

خلق مانند شبند و پير ماه

كرده‌ام بخت جوان را نام پير

كو ز حق پيرست نه از ايّام پير

خود قوي‌تر مي‌شود خمر كهن

خود شهي‌تر مي‌بود زرّ كهن

پير را بگزين كه بي‌پير اين سفر

هست پر آفات و پرخوف و خطر

پس رهي را كه نديدستي تو هيچ

هين مرو تنها، ز رهبر سر مپيچ

گر نباشد سايه‌ي او برتو گول

پس تو را سرگشته دارد بانگ غول

غولت از ره افكند اندر گزند

از تو راهي‌تر درين ره بي‌بدند

صد هزاران ساله راه از جاده دور

بردشان و كردشان ادبار و عور..

شرايط و علامات استاد:

حضرت‌شيخ‌صفي عليه‌الرّحمة شرايط استاد و مرشد را در كتاب عرفان الحقّ خويش چنين بيان مي‌كند: «اگر چه مرشد كامل مرآت الهي است و هيچ كمالي از او مفقود نيست، از تمام اوصاف ذميمه پيراسته و به جميع اخلاق مرضيّه آراسته است. امّا اين شرايط علامات است و نشان مقامات، تا گوهر از شبه ممتاز بود و كامل از غيركامل معلوم شود.

اوّل: صحّت نسب؛ يعني به مرادي رسيده باشد و قبول ارادت و خدمتي كرده باشد.

دوّم: علم؛ كه جاهل نه خودش به جايي تواند رسيد نه گليمي از آب تواند كشيد، و مراد از علم، نور حضور است نه ظلمات سطور.

سوّم: عمل به معتقدات خود؛ آنچه به ديگران مي‌گويد خود نيز به جاي آرد كه اگر عامل نيست كامل نيست، خدا گوي از خدا غافل است.

چهارم: صحّت اعتقاد در مبدأ و معاد.

پنجم: تقوي؛ اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقَيكُمْ ـ يعني پرهيز از هرچه مخالف ملّت است و منافي عقل و قرآن و شريعت.

آلودگي خرقه خرابي جهان است

كو راه روي پاك دلي حور سرشتي

تقوي شرط مرد است و پرهيز نشان اهل درد، و متّقي آن است كه از حق حيا كند نه از خلق، و از خرابي دل ترسد نه از بدنامي دلق.

ششم: زهد از دنيا و مافيها.

هفتم: صدق؛ كه اگر مريد صدق نبيند به صدق نيايد و بنيادش به دروغ شود و گمراه گردد.

هشتم: علوّ همّت؛ كه اگر عنايتي به مريد كند منّت ندهد و در نظرش نماند، به خدمت و ايثار مريد هم فريفته نشود.

نهم: گذشت؛ كه به جزئي خيانت و خلافي، بر مريد خطا نگيرد و از نظر نياندازد و خدمات او را ضايع نسازد.

دهم: سخاوت و كرم؛ بدهد و بنوازد و مال دنيا را زياد و يا كم ذخيره نسازد، طبعش رفيع باشد و نظرش وسيع، آن هم محض جود باشد نه به ملاحظه و مقصود، كه اگر به ملاحظه عطايي كند دني طبع است و بي‌وجود، يعني بخواهد مريد را به مال نگه دارد و نه به جذبه‌ي ذوالجلال. اين رويّه‌ي معاويه است نه سجيّه‌ي مرتضويّه، كريم كسي است كه مكرمتش خدايي باشد نه خودنمايي. به دوست و دشمن بدهد و از دوست و دشمن نخواهد. پيري كه چشمش به مال مريد يا خلق دنياست در حقيقت مردود خداست.

يازدهم: قوي دل بودن؛ كه در حادثه‌اي دلش از جا نرود و مضطرب نشود، برگ درخت حواسش به باد حوادث نجنبد. بعضي به خروش موشي از هوش بروند و در انظار خود را به فرّ ببر و شكوه شير نمايند.

دوازدهم: ستّاري؛ نسبت به عموم خلايق، بخصوص به مريد صادق، شرط اعظم ستّاري است. كسي كه عيب نپوشد اهل خرقه نيست و از اين هنر عاري است» .

و حافظ عليه‌الرّحمة چقدر رندانه سروده است:

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

حقوق استاد:

حضرت‌اميرالمؤمنين(ع) درباره‌ي حقّ استاد و عالم چنين مي‌فرمايند:

«ازجمله حقوق عالم است كه از او زياد نپرسي، و بر سئوال كردن اصرار نورزي، چون بر او وارد شدي و گروهي نزد او بودند به همه سلام كن و او را به تحيّت مخصوص گردان، مقابلش بنشين و پشت سرش منشين، به او چشمك مزن، با دست اشاره مكن، پرگويي مكن كه فلاني و فلاني برخلاف نظر او چنين گفته‌اند، و از زيادي مجالستش دلتنگ مشو، زيرا مثل عالم مثل درخت خرما است، بايد در انتظار باشي تا چيزي از آن بر تو فرو ريزد. و پاداش عالم از روزه‌دار شب‌زنده‌داري كه در راه خدا جهاد كند بيشتر است» .

و امام چهارم، حضرت‌سجّاد(ع)، در رساله‌اي كه به «رساله حقوق» ايشان معروف است، پيرامون حق استاد بياني به شرح زير دارند:

«وَ اَمَّا حَقُّ سائِسِكَ بِالْعِلْمِ: 1 ـ فَالتَعْظِيمُ لَهُ، 2 ـ وَالتَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ، 3 ـ وَ حُسْنُ اْلِاسْتِمَاعِ اِلَيْهِ، 4 ـ وَ اْلِاِقْبَالُ عَلَيْهِ، 5 ـ وَ الْمَعُوَنةُ لَهُ عَلي نَفْسِكَ فِيهَا لا غِنَي بِكَ عَنْهُ مِنَ الْعِلْمِ بأَنْ: تَفَرَّغَ لَهُ عَقْلِكَ و تُحْضِرَهُ فَهْمَكَ و تُزَكَّي لَهُ قَلْبَكَ وَ تُجَلَّي لَهُ بَصَركَ بِتَرْكِ اللَّذَّاتِ وَ نَقْصِ الشَّهَوَاتِ، 6 ـ وَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّكَ فِيمَا اَلْقَي اِلَيْكَ رَسُولُهُ اِلَي مَنْ لَقَيكَ مِنْ اَهْلِ الْجَهْلِ فَلَزِمَكَ حُسْنُ التَّأْدِيةِ عَنْهُ اِلَيْهِمْ وَلَا تَخُنْهُ فِي تَأدِيَةِ رِسَالَتِهِ، وَ الْقِيَامُ بِهَا عَنْهُ اِذَا تَقَلَّدَتْهَا، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ».

از آنجا كه رعايت حقوقي كه امام(ع) برشمردند، سبب هموار شدن طريق علم و دانش‌پژوهي است، لازم است كه هر يك را به اجمال مورد بررسي قرار دهيم:

1 ـ فَالتَّعْظِيمُ لَهُ، بزرگداشت استاد: تواضع و فروتني، صفتي است نيكو و برازنده‌ي هر فرد مسلمان، بخصوص اگر در مقابل معلّم و استاد باشد. فروتني براي استاد مايه‌ي عزّت و سربلندي است و اگر شاگرد در خدمت استاد دامن به كمر زند، به شرف و بزرگواري خويش مدد مي‌كند.

از پيامبراكرم(ص) است كه فرمود: «اگر كسي به شخصي مسئله‌اي بياموزد، او را بنده‌ي خود كرده است، عرض كردند: حتّي مي‌تواند او را بفروشد؟ فرمود: خير، ولي مي‌تواند او را امر و نهي كند» .

امام‌صادق(ع) فرمودند: «هركس دانشمند و فقيه مسلماني را اكرام كند خداوند را در قيامت در حالي ملاقات مي‌كند كه وي راضي است، و هركس دانشمند و فقيه مسلماني را توهين كند، خداوند را در حالي در روز قيامت ملاقات كند كه بر او غضبناك است» .

2 ـ وَالتَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ، وقار در مجلس استاد:

اميرالمؤمنين علي(ع)، درباره‌ي احترام و تعظيم به استاد مي‌فرمايد: «مَنْ وقَّرَ عَالِمًا فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّهُ» . هركس عالمي را احترام كند، همانا پروردگارش را احترام كرده است.

و نيز مي‌فرمايد: «اِذَا رأَيْتَ عَالِماً فَكُنْ لَهُ خَادِماً»  هنگامي كه عالمي را ديدي پس براي او، خدمتگزار باش.

3 ـ وَ حُسْنُ اْلِاسْتِمَاعِ اِلَيْهِ، خوب گوش دادن به استاد:

اميرالمؤمنين(ع): در بيان صفات متّقين مي‌فرمايند: «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ» . و گوش‌هايشان را وقف شنيدن علم و دانشي كه براي آنان سودمند است نموده‌اند.

بي‌شك عدم دقّت در سخنان استاد، و گوش ندادن به تمام آنچه او مي‌گويد، شاگرد را از فهم كامل سخن وي باز مي‌دارد، وقتي شاگرد خوب گوش ندهد، رشته‌ي مطلب از دست او مي‌رود. در اين صورت ممكن است با طرح سئوالاتي خارج از موضوع رنجش خاطر استاد را فراهم آورد. او نبايد در بيان مطلب بر استاد سبقت گيرد و خويشتن را در مسير گفتار او آورده و با وي هم‌آوري كند. بلكه درنگ نمايد كه سخن استاد به پايان برسد و سپس سخن خود را به ميان آورد.

4 ـ وَالْاِقْبالُ اِلَيْهِ، روي آوردن به استاد:

روي آوردن به استاد، يعني شاگرد تمام همّت خويش را بر آن گمارد كه تمام علوم و فضايل استاد را فرا گيرد. شاگرد بايد چنين وانمود كند كه براي رهايي از جهل و ناداني به استاد خود پناه آورده است. ميزان شوق و علاقه‌اي كه شاگرد، در فراگيري از خود نشان مي‌دهد، بيانگر ميزان روي آوردن به استاد است.

5 ـ وَالْمَعوُنَةُ لَهُ عَلَي نَفْسِكَ فِيهَا لَاغِنَي بِكَ عَنْهُ مِنَ الْعِلْمِ، بهترين شيوه‌ي كمك به استاد:

و او را نسبت به خودت ياري كني تا آنچه از علم نياز داري به تو بياموزد.

فراگيري گفته‌هاي استاد، نيازمند به زمينه‌اي است كه بايد در شاگرد فراهم باشد. از اين رو همان گونه كه استاد تمام همّتش را صرف آموختن به شاگرد مي‌كند، شاگرد زمينه‌ي فراگيري را در خود فراهم آورد تا استاد او به هدف خويش برسد. و اين خود بهترين شيوه براي كمك به استاد است.

از ديدگاه امام(ع) براي همكاري با استاد، رعايت چهار امر زير لازم است:

الف: اَنْ تَفرَّغَ لَهُ عَقلَكَ؛ عقلت را خاصّ او سازي. يعني بهترين راه براي خوب فهميدن، به كار بستن عقل است.

ب: وَ تَحْضِرَهُ فَهْمَكَ؛ و فهم و هوشت را بدو پردازي، يعني آمادگي روحي و ذهني داشتن.

ج: وَ تَزَكّي لَهُ قَلْبَكَ؛ و دلت را بدو دهي. براي دست يافتن به سرچشمه‌هاي حكمت و دانايي، شاگرد بايد دل خويش را به استاد بسپارد. و آن را به شبهه‌هايي كه مخالف رأي و نظر استاد باشد، مشغول نگرداند. گفته‌هاي استاد را از صميم قلب فرا گيرد.

د: وَ تَجَلَّي لَهُ بَصَرَكَ، و چشمت را بدو اندازي. وقتي كه شاگرد چشم به استاد مي‌دوزد، نشان مي‌دهد كه تمام هوش و حواسّ او نيز متوجّه به گفتار استاد است.

امام بزرگوار(ع) پس از شمردن چهار مورد فوق به يك نكته حسّاس و مهمّ مي‌پردازد: «بِتَرْكِ اللَّذَّاتِ وَ نَقْضِ الشَّهَوَاتِ»؛ و سبب ترك لذّت‌ها و صرف‌نظر نمودن و كم كردن از شهوت‌هاي نفساني، بي‌شك تحصيل علم و دانش و كسب فضيلت، با شهوت‌راني و شكم‌پرستي سازگاري ندارد. زياد خوردن و خوابيدن حواس را سست كرده و انسان را بيمار مي‌كند.

حضرت‌حافظ عليه‌الرّحمة چقدر زيبا به اين موضوع اشاره كرده است:

خواب و خورت ز مرتبه‌ي عشق دور كرد

آنگه رسي به عشق كه بي‌خواب و خور شوي

از افلاطون نقل كرده‌اند كه: «گرسنگي ابري است كه علم و فصاحت را مي‌باراند و سيري ابري است كه سستي و كندي و غفلت را مي‌باراند».

و مولاعلي(ع) فرموده است: «لَا يُدَرَكُ الْعِلْمُ بِرَاحَةِ الْجِسْمِ» ؛ با تن‌آسايي، علم دريافت نمي‌شود. امام‌سجّاد(ع) پس از بيان حقوقي كه استاد «در هنگام فراگيري» بر شاگرد دارد، به بيان رسالتي كه از اين پس بر عهده‌ي شاگرد نهاده مي‌شود، مي‌پردازد و مي‌فرمايد: «و بدان كه؛ اين كه در هر چه به تو آموزد بايد رسول او باشي و آن را به نادانان برساني، و بر تو لازم است كه اين رسالت را به خوبي از طرف او ادا كني و در ادايش خيانت نورزي و خوب به آن بپردازي كه عهده‌دار هستي ».

اضافه کردن نظر