آداب سلوك
آداب سلوک
گفت منصور كه خود عاشق شوريده اوست
در سر كوي ولا خون دلت آب وضوست
از طلب تا به فنا ذكر همه نغمهي هوست
گرچه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي
راه عشق، راهي است دشوار و خطرناك و پيمودن اين راه، در گرو رعايت هزاران نكتهي باريكتر از موست. سالك براي رسيدن به سرمنزل مقصود، بايد با تلاش مداوم، همهي دقايق سلوك را در نظر بگيرد. عليالخصوص دستورالعملهايي كه نبايد در مراحل سلوك، از آنان غفلت كرد.
1 ـ يقظه و هوشياري (بيداري، بيداري از خواب غفلت).
تا به كي سرمست خواب غفلتي
هان به خود بازآ و درسي يادگير
سير جولانگاه جانها كن يكي
پر بسوي گلشن لاهوت كش
بستهي زنجير عيش و عشرتي
در طريقت شيوهي استاد گير
وز مي تجريد دركش اندكي
دست ميل از هستي ناسوت كش
2 ـ طهارت (پاك شدن ظاهر و باطن انسان از آلودگيها)
شست و شويي كن وآنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
گر طهارت نبود مسجد و ميخانه يكيست
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
3 ـ همّت (تلاش، اراده و عزم قوي)
جناب عشق بلند است همّتي حافظ
كه عاشقان ره بيهمّتان به خود ندهند
4 ـ عزم و اراده (ارادهي نيرومند در مقابل مشكلات سلوك)
چرا نه در پي عزم ديار خود باشم؟
چرا نه خاك سر كوي يار خود باشم؟
5 ـ آگاهي (علم بصيرت داشتن)
راه عشق ارچه كمينگاه كمانداران است
هركه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
6 ـ عزلت و گمنامي (دوري از جاه و شهرت و خلق كه حجاب حق است)
گرت هواست كه با خضر همنشين باشي
نهان ز چشم سكندر، چو آب حيوان باش
7 ـ خاموشي و سكوت (گفتگو آفت سلوك است)
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زانكه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
8 ـ ذكر (هميشه در ياد خدا بودن)
ذكر رخ و زلف تو دلم را
وردي است كه صبح و شام دارم
9 ـ تسلّط بر نفس امّاره (رام كردن نفس)
سالها پيروي مذهب رندان كردم
تا به فتواي خرد حرص به زندان كردم
10 ـ ترك عادت (شكستن عرف و عادت روزمرّهي حيات حيواني)
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيّت از آن زلف پريشان كردم
11 ـ ترك جفا (دوري از هرگونه ظلم به خلق و خود)
جفا نه شيوهي درويشي است و راهروي
بيار باده كه اين سالكان، نه مرد رهند
12 ـ پرهيز از يار بد (دوري از رفيقان بد و همراهي با نيكان)
بياموزمت كيمياي سعادت
ز هم صحبت بد جدايي جدايي
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم
كه كيمياي سعادت رفيق بود رفيق
13 ـ ترك خودپرستي (نديدن خود و نداشتن حجب)
به مي پرستي از آن نقش خود بر آب زدم
كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن
14 ـ پاكدلي (پاك نگه داشتن دل از هرگونه كدورت)
اي جرعه نوش مجلس جم سينه پاك دار
كآيينهاي است جام جهان بين كه آه از او!
15 ـ صدق (صداقت و راستگويي)
به صدق كوش كه خورشيد زايد از نَفَست
كه از دروغ سيهروي كشت صبح نخست
16 ـ آزادي و آزادگي (دور از هرگونه مصلحتانديشي و عقل دورانديش كه هميشه دنبال مصالح دنيوي است)
در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالك
جهدي كن و سر حلقهي رندان جهان باش
17 ـ چالاكي (هميشه در حال حركت و شور داشتن)
در مذهب طريقت خامي نشان كفر است
آري طريق دولت چالاكي است و چُستي
18 ـ پرهيز از نخوت (خودپسندي و عجب)
به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابي
هوا گرفت زماني، ولي به خاك نشست
19 ـ عجز و نياز
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارُالسّلام رفت
در كوي ما شكستهدلي ميخرند و بس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
20 ـ رعايت ادب با زيردستان
با گدايان در ميكده اي سالك راه
به ادب باش گر از سرّ خدا آگاهي
21 ـ خوشبيني و تحمّل
منم كه شهرهي شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافري است رنجيدن
22 ـ توكّل (ناديده گرفتن تلاش خويش و كارها را به خدا سپردن)
تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست
راهرو گر صد هنر دارد توكّل بايدش
23 ـ اطمينان و اعتماد
به جان دوست كه غم پردهي شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف كارساز كنيد
24 ـ عاشقوَشي (حال و هواي عاشقان خالص را داشتن)
ساقيا جام دمادم ده كه در سير طريق
هركه عاشقوش نيامد، در نفاق افتاده بود
25 ـ مراقبه و نفي خواطر (مراقبت از نفس و بستن راه اغيار بر حريم دل)
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در اين پرده جز انديشهي او نگذارم
26 ـ پرهيز از شتاب (مرحله به مرحله حركت كردن و عجله نداشتن)
طريق عشق پرآشوب و فتنه است اي دل
بيفتد آن كه در اين راه با شتاب رود
27 ـ وفاداري به عهد امانت (عهد ازلي كه عشق است)
حقّا كز اين غمان برسد مژدهي امان
گر سالكي به عهد امانت وفا كند
28 ـ بياعتنايي به يافتههاي دروغين (خواطر نفساني و شيطاني و مشاهدات حسّي و...)
دور است سرِ آب درين باديه، هشدار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
29 ـ تسليم و رضا (تسليم ارادهي معشوق شدن و رضا به رضاي حق دادن)
عاشقان را بر سر خود حكم نيست
هرچه فرمان تو باشد آن كنند
30 ـ ادب (بايد تمامي مراحل سلوك به زيور ادب آراسته شود)
حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه
هركه را نيست ادب، لايق صحبت نبود
***
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
كه ساكنان درش محرمان پادشهند
31 ـ شُكر (شاكر و سپاسگزار بودن)
گريهي شام و سحر شكر كه ضايع نگشت
قطرهي باران ما گوهر يكدانه شد
***
چرا حافظ چو ميترسيدي از هجر
نكردي شكر ايّام وصالش؟
32 ـ حيا (شرمندهي كار خويش بودن و نگران مقبوليّت اعمال)
اشكم احرام طواف حرمت ميبندد
گرچه از خون دل ريش دمي طاهر نيست
عاشق مفلس اگر قلب دلش كرد نثار
مكنش عيب كه بر نقد روان قادر نيست