مراتب عشق

.

n00148880-b

مراتب عشق

عشق به معني محبّت است، محبّتي شگفت كه گويند عاشق تمامي زشتي‌هاي معشوق را زيبا بيند، عاشق از ديدن حسن معشوق متحيّر شود و محبّت از حدّ بگذرد و يا از ديدن عيوب محبوب كور باشد و عشق از مهمّ ‌ترين ركن طريقت است، چرا كه اگر عشق نباشد، عارف وجود نخواهد داشت.

چنان كه مولوي فرمايد:

آتش عشق است كاندر ني فتاد

جوشش عشق است كاندر مي فتاد

ني حريف هركه از ياري بُريد

پرده‌هايش پرده‌هاي ما دريد

همچوني زهري و ترياقي كه ديد؟

همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد

ني حديث راه پرخون مي‌كند

قصّه‌هاي عشق مجنون مي‌كند

هركه را جامه ز عشقي چاك شد

او ز حرص و عيب كلّي پاك شد

شادباش اي عشق خوش سوداي
اي طبيب جمله علّت‌هاي ما

 اي دواي نخوت و ناموس ما

اي تو افلاطون و جالينوس ما

جسم خاك از عشق بر افلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد

 

 و همچنان شيخ عطّار نيشابوري فرمايد:

عشق اينجا آتش است و عقل دود

عشق كآمد، در گريزد عقل زود

عقل در سوداي عشق استاد نيست

عشق كار عقل مادرزاد نيست

مرد كار افتاده بايد عشق را

مردم آزاده بايد عشق را

آري عشق سرمايه‌ي سلوك عاشق است و چون در اين بحث بناي ما بيان كردن مراتب عشق است به شرح كامل عشق نمي‌پردازيم و مراتب عشق را به طور اختصار بيان مي‌كنيم:

مراتب عشق و محبّت را عرفا و ادبا به ترتيب زير بيان فرموده‌اند:

مرتبه‌ي اوّل: هوي؛ كه ميل و خواهش باشد.

مرتبه‌ي دوّم: علاقه؛ كه عبارت از محبّتي است كه غير منفكّ از قلب عاشق است.

مرتبه‌ي سوّم: كلف؛ كه مقصود از آن ازدياد محبّت است.

مرتبه‌ي چهارم: عشق؛ كه آن از حد گذشتن محبّت است.

مرتبه‌ي پنجم: شعف؛ كه عبارت از احراق قلب است به واسطه‌ي ازدياد محبّت.

مرتبه‌ي ششم: شغف؛ كه عبارت از ازدياد محبّت است به طوري كه به غلاف قلب رسد.

مرتبه‌ي هفتم: جوي؛ و آن عبارت است از محبّت باطن.

مرتبه‌ي هشتم: تيم؛ و آن عبارت از اينست كه محبّت عاشق به آن مرتبه برسد كه از معشوق ظاهري دوري گزيند و طالب ديدار معشوق حقيقي گردد.

مرتبه‌ي نهم: قبل؛ و آن مرتبه‌اي است كه عاشق از شدّت محبّت بيمار و نالان گردد.

مرتبه‌ي دهم: توليه؛ و آن عبارتست از گريختن عقل، و در اينجاست كه شيخ عطّار نيشابوري فرمايد:

عشق اينجا آتش است و عقل دود

عشق كــآمد، درگريــزد عقل زود

مرتبه‌ي يازدهم: هيوم و يا عشق پاك؛ كه آخرين مرتبه‌ي عشق است، در اين مقام، عاشق در معشوق، كه جز حق تعالي ديگري نمي‌تواند باشد فاني مي‌شود و جز او كسي ديگر را نمي‌بيند و راجع به اين مرتبه است كه مولا اميرالمؤمنين علي‌عليه‌السّلام مي‌فرمايند:

«ما رأيت شيئاً الّا و قد رأيت الله فيه او معه»[1].

و بعضي عرفا و اهل كشف و تحقيق فرموده‌اند: «مقام محبّت اشرف صفات و اتمّ كمالات بنده است، و چون اطلاق اين اسم در نصّ كلام وارد است؛ و به دليل عقلي و كشفي ثابت است كه محبّت ثمره‌ي معرفت است، و هركه را معرفت به ذات معروف بيشتر، محبّت او كامل‌تر، و اسباب محبّت پنج است:

اوّل محبّت نفس و بقا و كمال آن، دوّم محبّت محسن، سوّم محبّت صاحب كمال، چهارم محبّت جميل، پنجم محبّت حاصله از تعارف روحاني.

اوّل: محبّت نفس، و اين به ضرورت معلوم است كه جميع افراد و اشخاص بشري طالب بقاء خود داند، و اهتمام همه در جذب منافع و دفع مضارّ، به جهت ابقاء وجود است، پس چون محبّت وجود جبلّي انسان است، محبّت موجد وجود كه اصل وجود است و مُظهر آن به طريق اولي.

دوّم: محبّت محسن است، چون تأمّل كند كه احسان محسن به واسطه‌ي تقلّب احوال است كه به تقلّب شئون الهي و تصاريف تسخيرات اسباب ربّاني باعثه‌ي علمي قطعي بر لوح سرّ محسن ثبت مي‌فرمايد، كه سعادت او در ايصال نتايج احسان است به محسن اليه، و محسن را در ايصال احسان چنان مضطرّ مي‌گرداند كه نتواند كه نرساند، پس جناب آن حضرت به محبّت اولي.

سوّم: محبّت صاحب كمال است، چون شخصي كه به صفتي از اوصاف كماليّه موصوف است از علم و سخاء و تقوي و غيره، آن صفت كمال موجب محبّت مي‌گردد، حضرتي كه منبع جميع كمالات است و مجموع مكارم اخلاق، و محامد اوصاف رشحه‌اي از فيض كمال آن ذات است، به محبّت اولي.

چهارم: محبّت جميل است، چون جمال عاريتي كه در حقيقت جز عكس و خيالي نيست كه پس پرده قاذورات و حاجز نجاسات مي‌آيد، و مع ذلك در هر آني درماني به حدوث اندك عارضه‌اي تغيير مي‌پذيرد و في ذاته محبوب است، پس ذات جميلي كه جمال جميع ممكنات عكسي از عكوس انوار جمال اوست، به محبّت اولي.

پنجم: محبّت ناشيه از نتايج تعارف روحاني، چون اين معني موجب محبّت مي‌گردد، و مقدّري كه در ازل تقدير ارتباط اين اسباب فرمود بي‌علّتي و استحقاقي، هر آينه به محبّت اولي.

اي عزيز! چون از اين مقدّمات ثبوت رابطه‌ي محبّت ميان بنده و حقّ به دلايل عقلي و نقلي مبرهن گشت، و معلوم شد كه حقيقت محبّت عبادت است، و نوع اعتقاد سيرت جهال است، بلكه محبّت حقّ بنده را عبادت است از تجلّي نفحات الطاف ربّاني كه از مَهبّ (محل وزش نسيم) به وادي عنايت به واسطه‌ي تلاطم امواج درياي ارادت كه برزخ غيب و شهادت است، و از اصول ايجاد اكوان و مفاتيح غيب اعيان است، منبعث مي‌گردد، و يا مظاهره‌ي ظاهره و مجالي زاكيه كه قوابل آثار قدسي و حوامل اسرار غيبي‌اند تعلّق مي‌گيرد، و مراياي بواطن مستعدّان قبول فيض جمالي را از كدورت آثار محال جسماني و ظلمت غبار شهوات نفساني پاك مي‌گرداند، و به واسطه‌ي رفع حجاب علايق و عوايق، و دفع عذاب قواطع و موانع به بساط قرب مي‌رساند، و جان‌هاي متعطّشان زلال وصال را در مقام شهود لذّت، شراب روح و انس مي‌چشاند. و محبّت بنده‌ي حضرت صمديّت را عبادت است از انجذاب سرّ سالك مشتاق به تحصيل اين معاني، كه منشاء سعادات طالبان و منبع كمالات راغبان است، و ميل باطن طالب به درك نتايج اين حقايق كه جمال حال او از زيور آن عاري، و به سبب فقد اين دولت بسته‌ي بند مذلّت و خواري است، و اين ميل و انجذاب كه آن را محبّت خوانند، بر چهار برج جمال مي‌نمايد و در چهار مرتبه به ظهور مي‌آيد. خاصّ و عامّ واخصّ و اعمّ.

اخصّ آن است كه طلوع آن نتيجه‌ي مطالعه‌ي روح قدسي بود، تجليّات جمال ذاتي را در عالم جبروت و اين مقام صدّيقان است. و خاصّ آن كه بروز آن به واسطه‌ي مكاشفه‌ي قلبي بود حقايق جمال صفاتي را در عالم ملكوت، و اين مقام مقرّبان است. و عامّ آن كه ظهور آن به سبب ملاحظه‌ي نفس بود، خصايص جمال افعال را در عالم غيب و مثال، و اين مقام سالكان است. و اعمّ آن كه صدور آن از راه مشاهده‌ي حسّي بود در عالم شهادت، و اين بدايت مقام طالبان است»[2].

پس نتيجه‌ي حاصله از اين بحث اين است كه سالك بايد بداند كه: عنايت يُحبّهم مفتاح و كليد در دولتخانه‌ي يَحبّونه است و محبّت ثمره‌ي معرفت الهي است، بدون شناخت و معرفت و عرفان محبّت حاصل نيايد. چنان كه خواجه‌ي شيراز فرمايد:

گوهر معرفت اندوز كه با خود ببري
كه نصيب دگران است نصاب زر و سيم

و در جاي ديگر در خصوص گوهر مقصود كه عشق و محبّت الهي است مي‌فرمايد:

چو عاشق مي‌شدم گفتم كه بردم گوهرمقصود
ندانستم كه اين دريا چه موج خونفشان دارد

1 ـ نفحات الانس ـ ص 124

1 ـ مشارب‌الاذواق ـ ص 40

اضافه کردن نظر